۹ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۱ ثانیه
								
    
    
									
            
										
                
                
                    
											
                        چقر. [ چ َ ق َ ] (ترکی ، اِ) شرابخانه . (آنندراج ). میخانه  و شرابخانه  و میکده . (ناظم  الاطباء) : ز واقفان  چو نداند که  یار در چقر است بسوی  مدرسه ...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        چقر. [ چ َق ْ ق ِ ] (اِخ ) دهی  از دهستان  مرکزی  بخش  حومه ٔ شهرستان  دره گز که  در 3 هزارگزی  جنوب  خاوری  دره گز و 2 هزارگزی  جنوب  راه  شوسه ٔ عمو...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        چقر. [ چ َ ق  ق ِ ] (اِخ ) دهی  از دهستان  گوکلان  بخش  مرکزی  شهرستان  گنبد قابوس  که  در 6 هزارگزی  جنوب  خاوری  کلاله  واقع است . دامنه  و معتدل  ا...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        چقر. [ چ ِ ق ِ ] (اِخ ) دهی  از دهستان  سدن  رستاق  بخش  کردکوی  شهرستان  گرگان  که  در 12 هزارگزی  خاور کردکوی  و 3 هزارگزی جنوب  راه  شوسه ٔ کردکوی ...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        چغر. [ چ ُ ] (اِ) وزق  و غوک  را گویند. (برهان )  ۞ . وزغ  و غوک . (ناظم  الاطباء). و رجوع  به  چغز شود.
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        چغر. [ چ َ ] (اِ) التفات  نمودن و پرسیدن  احوال  کسی . (برهان ). التفات  نمودن . (آنندراج ) (شرفنامه ٔ منیری ). التفات  و پرسش  احوال . (ناظم  الاطباء...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        چغر. [ چ َ غ َ ] (اِ)  ۞  شغر و سختی  و ستبری  که  در پوست  دست  و پاها از کار فرمودن  و راه  رفتن  پدید آید. (ناظم  الاطباء). سفتی  و سختی  پوست  تن ...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        چغر. [ ] (اِخ ) مؤلف  مرآت  البلدان  نویسد: «قریه ای  است  اربابی  از قرای  استرآباد که  از رود آب  مشروب  میشود و یکصد وسی  تن  جمعیت  دارد. (از مرآ...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        چغر شدن . [چ َ غ َ ش ُ دَ ] (مص  مرکب ) سخت  و صلب  و ستبر گشتن . (ناظم  الاطباء). سخت  شدن  میوه  و امثال  آن  بعلت  سرمای  هوا یا مجاورت  با یخ  یا ...