الهام . [ اِ ] (ع مص ) در دل افکندن . (تاج المصادر بیهقی ) (مؤید الفضلاء) (مجمل اللغة). اندر دل افکندن . (ترجمان علامه ، تهذیب عادل ). در دل ا...
الهام: 1ـ حالتی عرفانی که در آن عارف می پندارد چیزی از سوی خدا یا نیرویی فراگیتی به ذهن او انداخته شده است که به گمان او نشان از چیرگی خواست خدا بر خر...
ام الهام . [ اُم ْ مُل ْ ] (ع اِ مرکب ) ام الرقیق . (ناظم الاطباء). رجوع به ام الرقیق و «اُم ّ» شود.
الهام بخش . [ اِ ب َ ] (نف مرکب ) آنکه یا آنچه الهام بخشد. الهام بخشنده . الهام دهنده . مُلهِم . و رجوع به الهام شود.
الهام بیان . [ اِ ب َ ] (ص مرکب ) گفتار و خطاب از روی الهام . (ناظم الاطباء). و رجوع به الهام شود.
الهام پذیر. [ اِ پ َ ] (نف مرکب ) الهام شده و هر چیز که قابل الهام باشد. (ناظم الاطباء). و رجوع به الهام شود.
بنات الهام . [ ب َ تُل ْ هام م ] (ع اِ مرکب ) استخوانهای سر. (از المرصع).
الهام شدن . [ اِ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) در دل افتادن . خطور کردن به دل : گویی به دلم الهام شد.
الهام کردن . [ اِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) به دل افکندن . در دل انداختن . الهام بخشیدن . الهام دادن : ایحاء؛ الهام کردن . (تاج المصادر بیهقی ): آن...
الهام رضوی . [ اِ م ِ رَ ض َ ] (اِخ ) میر مرتضی خلف میر کمال الدین خان احمد رضوی شاعر فارسی گوی «سند»، متوفی به سال 1126 هَ . ق . رجوع به م...