الهام
نویسه گردانی:
ʼLHAM
الهام: 1ـ حالتی عرفانی که در آن عارف می پندارد چیزی از سوی خدا یا نیرویی فراگیتی به ذهن او انداخته شده است که به گمان او نشان از چیرگی خواست خدا بر خرد و اراده ی عارف دارد. 2ـ ایده ی خود انگیخته و ناگهانی و نوآورانه ای که اندیشه و تخیل یک هنرمند [شاعر، نویسنده، آهنگساز، نگارگر و... ] را جان می بخشد و باعث آفرینش کار هنری می شود یا به ذهن کسی می رسد و او را به تصمیم یا کار برجسته ای رهبری می کند. (https://www.cnrtl.fr/definition/inspiration) همتای پارسی این واژه ی عربی، فرداب fardAb است. (لغتنامه دهخدا)*** فانکو آدینات 09163657861
واژه های همانند
۲۰ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۶ ثانیه
الهام . [ اِ ] (ع مص ) در دل افکندن . (تاج المصادر بیهقی ) (مؤید الفضلاء) (مجمل اللغة). اندر دل افکندن . (ترجمان علامه ، تهذیب عادل ). در دل ا...
قرار گرفتن غیر ارادی موضوعی به طور ناگهانی در ذهن.
ام الهام . [ اُم ْ مُل ْ ] (ع اِ مرکب ) ام الرقیق . (ناظم الاطباء). رجوع به ام الرقیق و «اُم ّ» شود.
الهام بخش . [ اِ ب َ ] (نف مرکب ) آنکه یا آنچه الهام بخشد. الهام بخشنده . الهام دهنده . مُلهِم . و رجوع به الهام شود.
الهام بیان . [ اِ ب َ ] (ص مرکب ) گفتار و خطاب از روی الهام . (ناظم الاطباء). و رجوع به الهام شود.
الهام پذیر. [ اِ پ َ ] (نف مرکب ) الهام شده و هر چیز که قابل الهام باشد. (ناظم الاطباء). و رجوع به الهام شود.
بنات الهام . [ ب َ تُل ْ هام م ] (ع اِ مرکب ) استخوانهای سر. (از المرصع).
الهام شدن . [ اِ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) در دل افتادن . خطور کردن به دل : گویی به دلم الهام شد.
الهام کردن . [ اِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) به دل افکندن . در دل انداختن . الهام بخشیدن . الهام دادن : ایحاء؛ الهام کردن . (تاج المصادر بیهقی ): آن...
الهام رضوی . [ اِ م ِ رَ ض َ ] (اِخ ) میر مرتضی خلف میر کمال الدین خان احمد رضوی شاعر فارسی گوی «سند»، متوفی به سال 1126 هَ . ق . رجوع به م...