اجازه ویرایش برای همه اعضا

غله

نویسه گردانی: ḠLH
این واژه در سنسکریت وله valla بوده و پارسی است؛ همچنین در زبان های دیگر آریایی: یَوین yavin (اوستایی) آزوک ãzuk (سغدی: ãżuk) دانگو dângu (پارسی دری)
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۴۲ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۴ ثانیه
چشم غله رفتن . [ چ َ / چ ِ غ ُل ْ ل َ /ل ِ رَ ت َ ] (مص مرکب ) چشم غره رفتن . چشم قله رفتن . همان نگه به چشم آغیل کردن باشد. به چشم غضب بق...
چشم غله رفتن . [ چ َ / چ ِ غ ُ ل ْ ل َ / ل ِ رَ ت َ ] (مص مرکب ) چشم غره رفتن . چشم قله رفتن . همان نگه به چشم آغیل کردن باشد. به چشم غض...
غلة. [ غ َل ْ ل َ ] (ع اِ) درآمد هرچیزی از حبوب و نقود و جز آن ، و آمد کرایه ٔ مکان و مزد غلام و ماحصل زمین . ج ، غَلاّت . (منتهی الارب ) (آنند...
غلة. [ غ ُل ْ ل َ ] (ع مص ) تشنه شدن . سخت تشنه شدن . حرارت در اندرون کسی بودن . (اقرب الموارد). || (اِمص ) تشنگی . سوزش و سختی آن . سوزش ...
قله . [ ق َ ل َه ْ ] (ع مص ) چرکین اندام و زرد شدن آن و داغ داغ شدن پوست از بسیاری ادرفن ۞ . || سیاه شدن اندام یا برکنده شدن پوست ا...
قله . [ ق ُ ل َ ] (اِ) نوعی از انگور. || اسبی که رنگش به زردی مایل باشد. (برهان ).
قله . [ ق ُل ْ ل َ ] (اِ) نوعی از رنگهای اسب . (آنندراج ) (بهار عجم ) : کمیت قله نژاد آنکه داغ جم داردسبک درآر بمیدان و گرم گردانش . خواجه س...
این واژه عربی شده از واژه ی پارسی کله می باشد. (الفاظ الفارسیه المعربه، السید ادی شیر، بیروت 1908) همتای پارسی اینهاست: چکاد ĉakād، ستیغ setiq (دری) ب...
قلح . [ ق َ ل َ ] (ع مص ) زرد شدن دندان . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ): قلحت الاسنان قلحاً، و قلح الرجل ؛ کان بأسنانه قلح . این فعل لازم ...
قلح . [ ق َ ] (ع ص ) خر سالخورده . (منتهی الارب ). حمار مُسن . (اقرب الموارد).
« قبلی ۱ ۲ صفحه ۳ از ۵ ۴ ۵ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.