اجازه ویرایش برای همه اعضا

شاهد

نویسه گردانی: ŠAHD
(= بیننده، ناظر) این واژه عربی است و پارسی آن اینهاست:
سَپشاک، سپشیر (سَپش از سنسکریت: سْپَش= دیدن + «اک، یر»)
پِرِکساک، پرکسیر (پِرِکس از سنسکریت: پْرِکس= دیدن + «اک، یر»)
نیدیاک nidyãk، نیدیار nidyãr (نیدیا از سنسکریت: نیدهیا + «اک، ار»)
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱۶ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۳ ثانیه
شاهد. [ هَِ ] (ع ص ، اِ) مشاهده کننده ٔ امری یا چیزی . حاضر. (از منتهی الارب ). نگاه کننده . (از اقرب الموارد). ج ، شهود و شُهَّد : اینک جوابها...
شاهد. [ هَِ ] (ع اِ) مرد نیکوروی و خوش صورت . (از کشاف اصطلاحات الفنون ). ریدک . نکل . نوخط. نوجوان . لیتک . (برهان ) : شاهدان زمانه خرد و بزرگ ...
شاهد. [ هَِ ] (اِ) در تداول فارسی زبانان نوع کشت یا بذری که اساس امتحان در به گزینی است و آن را شاخص نیز گویند. (یادداشت مؤلف ).
شاهد. [ هَِ ] (اِخ ) ده از بخش ایذه ٔ شهرستان اهواز. دارای 70 تن سکنه . آب آن از رود کارون و چشمه . محصول آن غلات است . (از فرهنگ جغرافیای...
بی شاهد. [ هَِ ] (ص مرکب ) (از: بی + شاهد) بدون گواه . (ناظم الاطباء). رجوع به شاهد شود.
جرح شاهد. [ ج َ ح ِ هَِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) باززدن گواه . (دستوراللغة). گواهی بعدم عدالت او.مقابل تعدیل شاهد. ذکر اموری که فسق شاهد ...
شاهد کردن . [ هَِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) شاهد گرفتن . اقامه ٔ شهود برای امری کردن . || در عبارت ذیل از کتاب اسرار التوحید، معنی جشن کردن و طعا...
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید.
این دو واژه عربی است و پارسی جایگزین، اینهاست: 1ـ گوکاس gukâs (پهلوی) 2ـ آنوباوین ãnubâvin (سنسکریت: ánubhâvin) **** فانکو آدینات 09163657861
شاهد گرفتن . [ هَِ گ ِ رِ ت َ ] (مص مرکب ) معشوق و محبوب اختیار کردن . || گواه گرفتن . بشهادت طلبیدن . برای اثبات قضیه ای شاهد آوردن .
« قبلی صفحه ۱ از ۲ ۲ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.