چم
نویسه گردانی:
CM
خم و پیچ و تاب را گویند، چنان که در "هزار چم" به معنی پر پیچ و خم
ای توسن عاطفت! سبکتر چم
وی طایر آرزو! فروتر پر بهار
در زلف تو سیصد هزار خم هست
در هر چم او یوسفی چمیده سنایی
دراین آب و هوا بوی وفا نیست
به چم نرگس باغش حیا نیست وحشی
چرا همی نچمم؟ تا چرا کند تن من
که نیز تا نچمم کار من نگیرد چم رودکی
واژه های همانند
۱۹۳ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۶ ثانیه
چم گور. [ چ َ ] (اِخ ) دهی از دهستان چغاپور شهرستان بوشهر که در 24 هزارگزی جنوب خورموج و در باختر رود هیرمند واقع است . جلگه و گرمسیر است و ...
چم فرج . [ چ َ ف َ ] (اِخ ) دهی از دهستان خیران بخش مرکزی شهرستان شوشتر که در 65 هزارگزی جنوب خاوری شوشتر و 6 هزارگزی باخترراه شوسه ٔ مسج...
چم گاو. [ چ َ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان درختنگان بخش مرکزی شهرستان کرمان که در 4 هزارگزی شمال خاوری کرمان و 2 هزارگزی شمال خاور...
چم گاو. [ چ َ ] (اِخ ) دهی از دهستان آیدغمش بخش فلاورجان شهرستان اصفهان که در 38 هزارگزی باختر فلاورجان و در کناره شمالی زاینده رودواقع ا...
چم گاو. [ چ َ ] (اِخ ) دهی از دهستان گندمان بخش بروجن شهرستان شهرکرد که در 40 هزارگزی باختر بروجن ، متصل به راه مالرو عمومی واقع است . کو...
چم گردش . [ چ ِ گ َ دِ ] (اِ مرکب ) خرامش ببازیچه . (غیاث ) (آنندراج ). و رجوع به چم و «چم گردش زدن » شود.
چم گردش . [ چ َ گ َ دِ] (اِ مرکب ) در تداول روستائیان فیض آباد محولات بخش تربت حیدریه بمعنی پیچ و خم دیوار و پیچ و خم کوچه و نظایر اینهاست ...
چم و خم . [ چ َ م ُ خ َ ] (اِ مرکب ، از اتباع ) ادب در معاشرت با زیرکی و استادی . || اظهار ادب با زبان و اشارات لب و روی . || ادا و اطوار....
خم و چم . [ خ َ م ُ چ َ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) نازو ادا که از معشوق هنگام خرام بر روی کار آید. (غیاث اللغات ). || حرکات دلبرانه را هم ...
چم نظامی . [ چ َ ن ِ ] (اِخ ) دهی از دهستان مرکزی بخش حومه ٔ شهرستان بهبهان که در15 هزارگزی شمال باختری بهبهان و 11 هزارگزی شمال راه شوس...