ماما
        
     
    
								
        نویسه گردانی:
        MAMA
    
							
    
								
        بمعنی خواهر کارمند و پرستار می باشد، که در بیمارستان مراقب بیماران است.
    
							
    
    
    
        
            واژه های همانند
        
        
            
    ۱۳ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۳ ثانیه
								
    
    
									
            
										
                
                
                    
											
                        ماما. (اِ) مادر. (ناظم  الاطباء). مادر. ام . والده . زن  که  کودکی  یا کودکانی  زاده  است . در زبان  اطفال ، نه نه . مامان . (یادداشت  به  خط مرحوم  د...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        مشاور ،آنکه در محله از او نظر بخواهند ،تیز خاطر ،روشن رای،زن ساخته روزگاربا مال که از مال  چیزی کسی را ندهد ،
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        واژه از زبان هندی- فارسی- اروپای که همخانواده واژه مادر یا مامان می باشد. این واژه هیچ ربطی به واژه عربی ام  ندارد.
مادر به معنی پستان مادر و مکیدن ا...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        ابن  ماما. [ اِ ن ُ ] (اِخ ) عمرانی  گوید نام  شهری  کوچک  است . (مراصدالاطلاع ).
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        حاجی ماما خاتون . (اِخ ) او محبوبه ٔ سلطان  (سلطان  پسر شیخ  حسن  ایلکانی ) و مادر فرزندان  او، و وفات  وی  بسال  هفتصد و هفتاد (هَ . ق .) بوده است . ...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        معما.   ۞ [ م ُ ع َم ْ ما ] (ع  ص ، اِ) پوشیده شده .  ||  نابینا کرده  شده .  ||  مکان  پوشیده .  ||  به  اصطلاح  کلامی  که  به  وجه  صحیح  دال  باشد ...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        معما. [ م َ ع َ ] (ع  حرف  ربط مرکب )  ۞  با آنکه . با وجود اینکه  :  چون  عبدالمطلب  بمرد وصایت ها به  عباس  کرد معما  ۞  که  او کهتر بود به  سال از ...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        معمع. [ م َ م َ ] (ع  ص ، اِ) زن  ساخته  روزگار بامال  که  از مال  چیزی  کسی  را ندهد. (منتهی  الارب ) (آنندراج ) (ناظم  الاطباء) (از اقرب  الموارد). ...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        معمع. [ م َ م َ ] (اِ صوت ) آوازه  بره  آنگاه  که  مادر را طلبد یا آواز گوسفند که  تنها مانده  است . (یادداشت  به  خط مرحوم  دهخدا). بعبع.
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        آلت تناسلی پسر بچه به زبان کودکانه