اسما
نویسه گردانی:
ʼSMA
این واژه عربی و جمع اسم است؛ و پارسی جایگزین، این است: لاکسان lâksân (سنسکریت: lakŝana: اسم + «ان») **** علی محمد عالیقدر 09163657861
واژه های همانند
۶۰ مورد، زمان جستجو: ۰.۶۷ ثانیه
اسماء حُسنی یا نامهای نیکوی خداوند نامهایی هستند که در اسلام برای الله به کار رفتهاست. غالبا شمار این نامها را ۹۹ نام دانستهاند که بیشتر آن در قر...
اسماء و صفات الهی. {اَ صِ تِ اِ}. صفات الله. اسامی و صفات حق تعالی. در منابع کلامی اصطلاح صفات الهی رواج بیشتری دارد، این تعبیر گاه با اسماء به کار می...
احصاء اسماء الهیه . [ اِ ءِ اَ ءِ اِ لا هی ی َ / ی ِ ](ترکیب اضافی ) مؤلف کشاف اصطلاحات الفنون آرد: هو التحقق بها فی الحضرة الوحدیة بالفناء ع...
اصماء. [ اِ ] (ع مص ) رسانیدن تیر صید را و کشتن معاینه . (منتهی الارب ). رسانیدن تیر صید را و کشتن آن ۞ . (آنندراج ). رسانیدن تیر را بصید و آ...
اصمع. [اَ م َ ] (ع ص ، اِ) خردگوش . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ) (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). صغیرالاذن . (اقرب الموارد) (قطر المحی...
اصمع. [ اَ م َ ] (اِخ ) نیای اصمعی معروف . رجوع به اصمعی شود. || بنواصمع؛ گروهی از تازیان . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
عسماء. [ ع َ ] (ع ص ) مؤنث أعسم . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). زن کج دست وپا از خشکی مفصل . (از آنندراج ) (ناظم الاطباء). رجوع به أعس...
عصماء. [ ع َ ] (ع ص ) مؤنث أعصم . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). بز کوهی یا ماده آهویی که یک دست یا هر دو دستش سپید باشد و باقی اندام ...
عصماء. [ ع َ ] (اِخ ) دختر مروان اموی ۞ . از زنان شاعر عرب در صدر اسلام بود و پیوسته به آزار پیامبر (ص ) و ایراد گرفتن از اسلام میپرداخت . و ...
عثماء. [ ع َ ] (ع ص ) دستی شکسته و کج رسته . (مهذب الاسماء).