 
        
            حرم
        
     
    
								
        نویسه گردانی:
        ḤRM
    
							
    
								
        حرم /haram/ معنی ۱. گرداگرد مزار امامان یا اماکن مقدس. ۲. قسمتی از خانۀ اعیان که تحت حمایت مرد بوده است و اهل و عیال وی در آن اقامت داشتند؛ اندرونی؛ حرمسرا. ۳. [مجاز] همسر یا دختران مرد که در اندرونی زندگی میکنند. ۴. [قدیمی، مجاز] کعبه. فرهنگ فارسی عمید مترادف و متضاد ۱. مرقد، ضریح، آرامگاه، بقعه، زیارتگاه، زیارت، مزار ۲. حرمخانه، حرمسرا، شبستان، مشکو ۳. معبد، عبادتگاه، مکان مقدس، کعبه ۴. پناهگاه، مامن، ملجأ،فرزند، اهل و عیال ۵. پردگیان، پرده نشینان ۶. پیرامون، گرداگرد
    
							
    
    
    
        
            واژه های همانند
        
        
            
    ۴۱ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۲ ثانیه
								
    
    
									
            
										
                
                
                    
											
                        حرم  گرفتن . [ ح َ رَ گ ِ رِ ت َ ] (مص  مرکب ) احرام . (تاج  المصادر بیهقی ).
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        حرم الرسول . [ ح َ رَ مُرْ رَ ] (اِخ ) مدینه ٔ منورة.
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        هرم . [ هََ / هَِ رَ ] (ع  اِ) (در اصطلاح  هندسه ) حجمی  که  قاعده ٔ آن  چندضلعی  باشد و وجوه  جانبی اش  مثلثهایی  باشند که  همه  به  یک  رأس  مشترک ...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        هرم . [ هََ رَ ] (ع  مص ) سخت  پیر و کلانسال  گردیدن . (منتهی  الارب ). سخت  پیر شدن . (تاج  المصادر بیهقی ). رسیدن  به  نهایت  پیری . (اقرب الموارد) ...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        هرم . [ هََ ] (ع  اِ) گیاهی  است  شور. (منتهی  الارب ). نوعی  از حمض  است  که  شورمزه  است  و بیش  از انواع  دیگر بر زمین  گسترده  شود و پهن  گردد. (ا...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        هرم . [ هََ رِ ] (ع  ص ) نیک  پیر خرف . ج ، هرمون ، هَرمی ̍.  ||  (اِ) خرد. (منتهی  الارب ) (اقرب الموارد). عقل . (اقرب الموارد). ||  هوش .  ||  دل . ...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        هرم . [ هََ رَ ] (اِخ ) جایی  است  به  یمن که  بناهای  عجیب  دارد از ملوک  حمیر. (منتهی  الارب ).
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        هرم . [ هََ رَ ] (اِخ ) قریه ای  است  در هفت فرسنگی  میان  شمال  و مشرق  بیدشهر. (فارسنامه ٔ ناصری ). از اعمال  کارزین . (فارسنامه ٔ ابن بلخی ).
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        هرم . [ هََ ] (اِخ ) جایی  است  در طایف  از اموال  عبدالمطلب  و نیز گویند متعلق  به  ابوسفیان بن  حرب  بوده  و هنگامی  که  او از جانب  پیامبر مأمور ه...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        هرم . [ هََ ] (اِخ )نام  ابوالعجفاء سلمی  است . (یادداشت  به  خط مؤلف ).