اجازه ویرایش برای همه اعضا

نیم

نویسه گردانی: NYM
نیم. (ن. یَ. م). مخفف نیستم. دُشمَن به قَصد حافظ اَگَر دَم زند چه باک مِنَّت خُدای را که نیم شَرمسارِ دوست حافظ.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۲۳۰ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۸ ثانیه
نیم من . [ م َ ] (اِ مرکب ) وزنی معادل بیست سیر. (یادداشت مؤلف ). نصف یک من . (فرهنگ فارسی معین ) || رطل ، در اصطلاح می فروشان . (یادداشت ...
نیم نم . [ ن َ ] (ص مرکب ) رطوبت دار. مرطوب . که هنوز رطوبتی دارد و کاملاً نخشکیده است : که بازآمدی جامه ها نیم نم بدین کارکرد از که یابی درم...
نیم ور. [ وَ ] (ص مرکب ) کج . متمایل . مایل .- نیم ور شدن ؛ کج و مایل شدن به طرفی .
دو نیم . [دُ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) از میان به دو قسمت مساوی تقسیم شده . دو نصف و دو نیمه شده . (ناظم الاطباء). نصف . دو نیمه . به دو نصف تق...
نیم بر. [ ب َ ] (اِ مرکب ) نام فنی است در کشتی گیری . (از آنندراج ) (از غیاث اللغات ) : تلخ و تند است ز چشمت نظری می خواهدآسمان از نگهت نیم ...
نیم پز. [پ َ ] (ن مف مرکب ) چیزی که نیک پخته نشده باشد. (ناظم الاطباء). نیم پزیده . نیم پخته . رجوع به نیم پخته شود.
نیم پر. [ پ ُ ] (ص مرکب ) ظرفی که تا نیمه در آن چیزی باشد. نصفه . (ناظم الاطباء). نصفان . (منتهی الارب ). آنچه که به نصف رسیده باشد. (فرهنگ...
نیم تن . [ ت َ ] (اِ مرکب ) نیم تنه . آرخالق . (برهان قاطع). جامه ٔ دامن و آستین کوتاه که نیم تنه نیز گویند و به کنایه و مجاز لنگ رانیز گویند....
نیم ته . [ ت َه ْ ] (ص مرکب ) نصف بار. تقسیم شده به دو. (ناظم الاطباء). نیم تاه .نصف شده . تقسیم شده به دو بخش . (فرهنگ فارسی معین ).- نیم ته...
نیم جو. [ ج َ / جُو ] (اِ مرکب ) کمی . اندکی . مقداری به غایت قلیل . مختصری . ذره ای . خرده ای : خاقانی است جوجو در آرزوی اواو خود به نیم جونکن...
« قبلی ۱ صفحه ۲ از ۲۳ ۳ ۴ ۵ ۶ ۷ ۸ ۹ ۱۰ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.