آبدار
نویسه گردانی:
ʼABDʼR
آبدار /'ābdār/ ۱. پرآب: میوه آبدار. ۲. شاداب؛ با طراوت. ۳. دارای جلا و برندگی؛ جوهردار: شمشیر آبدار. ۴. [مجاز] رکیک: فحش آبدار. ۵. (شیمی) هیدراته؛ آمیخته با آب. ۶. [مجاز] محکم: بوسه آبدار. ۷. (اسم، صفت) متصدی آبدارخانه که شربت، چای، قهوه، قلیان، و مانندِ آن تهیه میکند؛ آبدار باشی. ۸. (اسم، صفت) [قدیمی] ساقی. فرهنگ فارسی عمید. //////////////////////////////////////////////// شَمعِ سِحَرگَهی اَگَر لاف ز عارِض تو زد خَصم زَبان دِراز شُد خَنجَر آبدار کو ///////////////////////////////////// حافظ. مترادف و متضاد ۱. آبکی، با طراوت، پرآب، رقیق، شاداب، مایع ۲. آبدارچی، ایاغ چی، ساقی، شربت دار، قهوه چی ۳. آبدیده، برنده، تیز ۴. سخت ۵. تند، زننده، نیشدار ۶. آبخیز، آب زا ۷. رسا، روان، فصیح، گویا ≠ بی آب، خشک
واژه های همانند
۷ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۳ ثانیه
آبدار. (نف مرکب ) شربت دار. ساقی . ایاغچی . و در این زمان خادمی که بکار تهیه ٔ چای و قهوه و غلیان است : بیوسف چنین گفت پس آبدارکه ای مای...
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید
اینجا کلیک کنید.
لعل آبدار. [ ل َ ل ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) لعل که حاجب ماوراء نیست . لعل شفاف : برگش زمرد است و گلش لعل آبدارگلزار تخت شه که بر آب ...
سرد و آبدار. [ ] (اِخ )نام کتابخانه ای بوده است در سمرقند : و دیوان سلطان آتسز در یک جلد در کتابخانه ٔ سرد و آبدار سمرقند مطالعه افتاده است...
ابدار. [ اِ ] (ع مص ) تافتن ماه شب چهارده . طلوع کردن بدر بر. (تاج المصادر بیهقی ).
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید
اینجا کلیک کنید.