اجازه ویرایش برای همه اعضا

تابیدن

نویسه گردانی: TABYDN
تابیدن /tābidan/ ۱. درخشیدن؛ پرتو افکندن؛ روشنایی دادن. ۲. (مصدر متعدی) گرم کردن؛ گداختن. ۳. گرم شدن؛ گداخته شدن. فرهنگ فارسی عمید. ///////////////////////////////////////////////////////////////////بر اَهرِمَن نتابد اَنوارِ اِسمِ اَعظَم مُلک آنِ توست و خاتَم، فَرمای هرچه خواهی. /////////////////////////// حافظ. مترادف و متضاد ۱. درخشیدن، رخشیدن، روشن شدن ۲. حرارت یافتن، گرم شدن ۳. گداختن، گرم کردن ۴. تاب آوردن، بردباری کردن، تحمل کردن، طاقت آوردن ≠ برنتافتن ۵. به هم پیچاندن، پیچ دادن، پیچ و تاب دادن، تاب دادن، تافتن ۶. گرم شدن ۷. اعراض کردن، برتافتن،
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۷ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۲ ثانیه
تابیدن . [ دَ ] (مص ) تاب و طاقت آوردن . (برهان ) (آنندراج ) (انجمن آرا). طاقت آوردن . (شرفنامه ٔ منیری ). تحمل کردن . متحمل شدن تاب و تحمل دا...
رو تابیدن . [ دَ ] (مص مرکب ) رو تافتن . رجوع به رو تافتن شود.
سر تابیدن . [ س َ دَ ] (مص مرکب ) نافرمانی کردن : برهمنان را چندانکه دید سر ببریدبریده به سر آن کز هدی بتابد سر. فرخی .گر نتابی سر ز دانش ا...
چپ تابیدن . [ چ َ دَ] (مص مرکب ) مخالفت یا دشمنی کردن . (فرهنگ نظام ).
رخ تابیدن . [ رُ دَ ] (مص مرکب ) روگردان شدن . روی برگرداندن . رو گردانیدن . رو پیچیدن .روی گردان شدن . رخ تافتن . و رجوع به رخ تافتن شود.
رسن تابیدن . [ رَ س َ دَ ] (مص مرکب ) رسن تافتن . ریسمان تافتن . (از آنندراج ). رجوع به رسن تافتن در هر دو معنی شود.
روی تابیدن . [ دَ ] (مص مرکب ) روی تافتن . اعراض . (یادداشت بخط مؤلف ). رجوع به رو تافتن و روی تافتن شود.
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.