اجازه ویرایش برای همه اعضا

آن

نویسه گردانی: ʼAN
آن. (ا.). (اِ) حُسن. چگونگی و کیفیت خاص در حسن و زیبائی و جز آن که عبارت از آن نتوان کرد و تنها بذوق توان دریافت . همان که شاعر گوید : لطیفه ای است نهانی که حسن از آن خیزد که نام آن نه لب لعل و خط زنگاریست . حافظ. آنچه گویند صوفیانش آن توئی آن آن ، علیک عین اﷲ. سنائی . آن گویم و آن چو صوفیانت نی نی که تو پادشاه آنی . سنائی . ۞ ای آنکه جمالت از گهرها آن دارد آن که کان ندارد از یوسف خوشتری که در حسن آن داری و یوسف آن ندارد. سنائی . آنچه آن را صوفیان گویند آن ازجمال خواهرم جویند آن . عطار. آنچه او را صوفی آن گوید بنام ختم شد آن بر محمد والسلام . عطار. از بتان آن طلب ار حسن شناسی ای دل کاین کسی گفت که در علم نظر بینا بود. حافظ. زاغ گردد چون پی زاغان رود جسم گردد جان ، چو او بی آن رود. مولوی . در شگرفان حرکاتیست که آنش خوانند در تو آن هست و دوصد فتنه به آن پیوسته . اوحدی . قمر گفتم چو رویت دلفروز است ولیکن چون بدیدم آن ندارد. خواجو. شاهد آن نیست که موئی ّ و میانی دارد بنده ٔ طلعت آن باش که آنی دارد. حافظ. اینکه می گویند آن بهتر ز حسن یار ما این دارد و آن نیز هم . حافظ.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱۰۳ مورد، زمان جستجو: ۰.۳۱ ثانیه
ملی واژه ای عربی - فارسی است و جایگزین پارسی آن اینهاست: نَراسی، ویشایی، راژَری (نگاه کنید به ملت و جایگزین پارسی آن)
هویت واژه ای عربی است و پارسی آن می شود: نام ونشان، شناسه، کیستی، هستی، چیستی، نهاد
سالنَما گونه‌ای نشریه سالانه است که تقویم کاری یک سازمان، شرکت یا پروژه را در خود دارد. این نشریه شامل اطلاعات آب و هوا، برنامهٔ کاشت (در کشاورزی)، جد...
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید.
عن . [ ع َ ] (ع حرف جر) بمعنی از و مرادف «من » که کلمه ٔ مابعد خود را جر میدهد و آن دارای ده معنی میباشد: مجاوزت . (منتهی الارب ) آنندراج ) ...
عن . [ ع َ ] (ع حرف مصدری ) حرف مصدری است ، بمعنی «اینکه »، چنانکه در محاورات بنی تمیم است که بجای أعجبنی أن تفعل «عن تفعل » گویند. و...
عن . [ ع َ ] (ع اِ) بمعنی جانب . (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (از آنندراج ) (از اقرب الموارد). و آن در سه مورد بکار رود: الف - هرگاه ح...
عن . [ ع َ ] (علامت اختصاری ) رمز است از «رُوی عن »؛ از فلان روایت شد: عن زرارة، عن حنان ... و روایتی را که از چند کس به توالی باشد مُعَنع...
عن . [ ع َ ] (اِ) در تداول عامه و زبان کودکان ، براز. غایط. گه . گوه . اَن . و گه نیز بصورت صفت برای آدم بد یا چیز نامرغوب و بسیار بد به کار...
عن . [ ع َن ن ] (ع مص ) قاضی بر کسی حکم نامردی و عنانة نمودن ، یا به افسون از زن خویش بازداشته شدن . و فعل آن مجهول به کار می رود: عُن ...
« قبلی ۱ ۲ ۳ ۴ ۵ صفحه ۶ از ۱۱ ۷ ۸ ۹ ۱۰ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.