 
        
            پک
        
     
    
								
        نویسه گردانی:
        PK
    
							
    
								
        پُک در گویش رودباری به معنای باسن است
    
							
    
    
    
        
            واژه های همانند
        
        
            
    ۲۱ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۱ ثانیه
								
    
    
									
            
										
                
                
                    
											
                        پک  زدن . [ پ ُ زَ دَ ] (مص  مرکب ) یک  بار دود غلیان و سیگار و چپق  و مانند آنرا بدهان  و گلو درکشیدن .
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        پک  و لک . [ پ ُ ل ُ ] (ص  مرکب ، از اتباع ) گنده  و درشت  و ناهموار باشد. (برهان  قاطع). و نیز رجوع  به  پُک  شود.
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        پک  و لک . [ پ َ ک ُ ل َ ] (اِ مرکب ، از اتباع ) تک  و پوی  و گرد مردم  برآمدن . (برهان  قاطع).  ||  بی هنری  و رعنائی . (فرهنگ  سروری ).  || آلات  خا...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        لک  و پک . [ ل َ ک ُ پ َ ](اِ مرکب ، از اتباع ) از اتباع  است  و با فعل  کردن  و شدن  صرف  شود. تفسیر عبارتی  که  در عربی  بضاعت  مزجات  گویند. (برهان...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        لک  و پک . [ ل ُ ک ُ پ ُ ] (ص  مرکب ، از اتباع ) هر چیز گنده  و ناتراشیده . (برهان ) : ای  شوربخت  مدبر معلول  شوم پی وی  ترش روی  ناخوش  مکروه  لک  و...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        پک سودار. [ پ ِ ] (اِخ ) نام  مردی  که  در عصر اسکندر اَدا ملکه ٔ کارّیه  را از تخت  شاهی  محروم  کرد. (ایران  باستان  ج  2 ص 1268).
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        پک  و پوز. [ پ َ ک ُ ] (اِ مرکب ، از اتباع ) پک  و پوزه ، از اتباع . بصورت  تحقیر، در تداول  عوام ، شکل . ریخت . هیأت  ظاهری . صورت  ظاهر کسی  اعم  ا...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        پک  و پوزه . [ پ َ ک ُ زَ / زِ ] (اِ مرکب ، از اتباع ) رجوع  به  پک  و پوز شود.
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        پک  و پهلو. [ پ َ پ َ ] (اِ مرکب ، از اتباع ). سینه  و قسمت  راست  و چپ  آن .
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        پک تی نی برانش . [ پ ِ ] (فرانسوی ، اِ)  ۞  شعبه ای  از نواعم  گاستِروُپد که  اعضاء تنفسی  آنها دارای  برگه ها و وُریقه های  مضرّس  است .