خوش
        
     
    
								
        نویسه گردانی:
        ḴWŠ
    
							
    
								
        خوش: سنسکریت: هرش harsh؛ اوستایی: اورواخشه urvAxsha، خشیه xshaya؛ سغدی: خوچ و خوچ xuc، xvac؛ مانوی و پهلوی: xvash؛ پارتی: خُژ ، خوش vxash، xož.*** فانکو آدینات 09163657861
    
							
    
    
    
        
            واژه های همانند
        
        
            
    ۵۲۰ مورد، زمان جستجو: ۰.۴۲ ثانیه
								
    
    
									
            
										
                
                
                    
											
                        خوش قدم . [ خوَش ْ /خُش ْ ق َ دَ ] (اِخ ) رجوع  به  سیف الدین  خوشقدم  شود.
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        خوش قدم . [ خوَش ْ / خُش ْ ق َ دَ ] (اِخ ) دهی  از دهستان  علیشروان  بخش  بدره  ایلام ، واقع در 65هزارگزی  خاور ایلام . کوهستانی  و سردسیر با 320 تن  ...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        خوش فکر. [ خوَش ْ / خُش ْ ف ِ ] (ص  مرکب ) آنکه  با فکر خود اغلب  اصابت بواقع میکند. آنکه  صاحب  اندیشه ٔ درست  است . بافکر.
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        خوش قطع. [ خوَش ْ / خُش ْ ق َ ] (ص  مرکب ) خوش شکل . خوش ترکیب . با اندازه ٔ نیک . به اندازه  بریده  شده . (ناظم  الاطباء). چیزی  که  اندازه ٔ آن  متن...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        خوش قلب . [ خوَش ْ / خُش ْ ق َ ] (ص  مرکب ) نیکخواه . خواهنده ٔ خوشی  برای  دیگران . مقابل  بدقلب .
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        خوش قلق . [ خوَش ْ / خُش ْ ق ِ ل ِ ] (ص  مرکب ) خوش خوی . مقابل  بدخلق  و بدخوی . (یادداشت  مؤلف ). خوشرفتار. با رفتاری  غیرسرکش .
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        خوش قلم . [ خوَش ْ / خُش ْ ق َ ل َ ] (ص  مرکب ) کاغذ صاف  و نرمی  که  به  خوبی  و روانی  توان  بر آن  نوشت . (از غیاث  اللغات ) (آنندراج ) : می توان  ...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        خوش قول . [ خوَش ْ / خُش ْ ق َ / قُو ] (ص  مرکب ) صادق الوعده . آنکه  در قول  خود خلاف  نکند. خوش عهد. مقابل  بدقول .
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        خوش کار. [ خوَش ْ/ خُش ْ ] (ص  مرکب ) آنکه  کار نکو کند. با کار خوش .
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        خوش طبع. [ خوَش ْ / خُش ْ طَ ] (ص  مرکب ) بذله گوی . مسخره . (ناظم  الاطباء). خوش منش . مزاح . فَکِه . فاکِه . لاغ . شوخ . باطیبت  : جوانی بیامد گشاده...