اجازه ویرایش برای همه اعضا

قطر

نویسه گردانی: QṬR
قطر. [ ق ُ ] (ع اِ). ضخامت، ستبری، کلفتی. ۱. خطی که دو رٲس غیر مجاور یک چندضلعی را به هم وصل می‌کند. ۲. خطی که از وسط دایره می‌گذرد و آن را به دو نیم تقسیم می‌کند. ۳. کلفتی؛ ضخامت. ۴. جانب؛ کرانه. ۵. اقلیم؛ ناحیه. مترادف ۱. پهنا، ستبرا، ضخامت، کلفتی ۲. خطه، سرزمین، ناحیه ۳. کرانه برابر پارسی کرانه انگلیسی: thickness
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۲۰ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۰ ثانیه
قطر. [ ق َ ] (ع مص ) دوختن جامه را. || قطران مالیدن شتر را. || چکیدن . || چکانیدن . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). اصمعی گوید: متعدی و لا...
قطر. [ ق َ ] (ع اِ) باران . || آنچه بچکد. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
قطر.[ ق ِ ] (ع اِ) مس ، یا مس گداخته ، یا نوعی از مس . || نوعی از چادر و جامه که آن را قطریة خوانند. || مال . گویند: بذرت قطر ابی ؛ یعنی ...
قطر. [ ق ُ ] (ع اِ) کرانه . (منتهی الارب ). ناحیه و جانب . ج ، اقطار. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). || اَگَر (اَکَر) که از وی بخور سازند. (م...
قطر. [ ق َ طَ ] (ع مص ) سنجیده گرفتن یک جله یا یک تنگبار را، و باقی به این حساب ناسنجیده به گزاف گرفتن . (منتهی الارب ). قَطَب . (اقرب ا...
قطر.[ ق ُ طُ ] (ع اِ) عود که از آن بخور سازند. (اقرب الموارد). رجوع به قُطْر شود. || ج ِ قِطار.(منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به قِطا...
قطر. [ ق َ طَ ] (اِخ ) شهری است میان قطیف و عمان ، و جامه ٔ قطریه بدان منسوب است . شیخ نشین عربی است در کنار خلیج فارس در ساحل شرقی جزیر...
قطر. [ ق َ ] (اِخ ) موضعی است در جوانب البطائح بین بصره و واسط. (معجم البلدان ).
قطر. [ ] (اِخ ) ابن ارطاة. از تابعیان است . (تاریخ گزیده چ لندن ج 1 ص 251).
قطر. [ ] (اِخ ) ابن حمادبن واقد. از راویان است . رجوع به سیره ٔ عمربن عبدالعزیز ص 155 شود.
« قبلی صفحه ۱ از ۲ ۲ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.