دوز
نویسه گردانی:
DWZ
(کلک، نیرنگ): این واژه در اوستایی دوِژه dveža بوده که رفته رفته دوژ و سپس دوز شده است. (فرهنگ واژه های اوستایی، احسان بهرامی) ***فانکو آدینات 09163657861
واژه های همانند
۸۰ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۲ ثانیه
دوز. (ماده ٔ مضارع دوختن ) این کلمه ماده ٔ مضارع دوزیدن و دوختن است و از ترکیب عطفی آن با ماده ٔ ماضی (دوخت و دوز) حاصل مصدر یا اسم مرکب...
دوز. (اِ) نوعی بازی که عرب آن را سَدَّر و قَرق گوید. (یادداشت مؤلف ). قرق . سدر.دوز که بازیی است و در آن چهل خط کشند و سنگریزه ها به صف ...
دوز. (اِ) فضله ٔ لک لک . (ناظم الاطباء). دوزه . پیخال کلنک . (آنندراج ). || بن لاک . (لغت فرس اسدی ).
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید
اینجا کلیک کنید.
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید
اینجا کلیک کنید.
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید
اینجا کلیک کنید.
میخ دوز. (ن مف مرکب ) دوخته و دوزیده شده با میخ . میخ کردگی و میخ زدگی و با میخ دوخته شده و مستحکم شده . (ناظم الاطباء). مُسَمَّر. (یادداش...
نقش دوز. [ ن َ ] (نف مرکب ) که بر پارچه با نخ رنگین نقش دوزد.
لخت دوز. [ ل َ ] (نف مرکب ) لاخه دوز که پینه دوز و پاره دوز باشد یعنی شخصی که بر کفش پاره شده پینه بدوزد. (آنندراج ).
لخه دوز. [ ل َ خ َ / خ ِ ] (نف مرکب ) در تداول مردم خراسان ، وصله کننده ٔ کفش کهنه را گویند که به عربی منقل است . صاحب منتهی الارب گوید: مُ...