اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

بابر

نویسه گردانی: BABR
بابر. [ ب ِ ] (اِخ ) ابوالقاسم میرزا فرزند میرزابایسنقربن شاهرخ بن تیمور لنگ . در هفدهم ماه رجب سنه ٔ 825 هَ . ق . متولد و در بیست وپنجم ربیعالثانی 861 هَ . ق . بمشهد رضوی درگذشت و بگنبدی در جنب روضه ٔ منوره ٔ رضویه علیه السلام بخاک سپرده شد (حبیب السیر چ خیام ج 4 صص 56 - 57). و در هفدهم ماه رجب سنه ٔ خمس و عشرین و ثمانمائه حضرت واهب العطایا میرزا بایسنقر راپسری سعادت انتما کرامت فرمود و خاقان عالی شان [ میرزا شاهرخ ] آن مولود فرخنده قدم را بابر نام نهاده ابوالقاسم کنیت داد. (حبیب السیر چ خیام ج 3 ص 612).
میرزا ابوالقاسم بابر پادشاهی بود به لطف طبع و حسن خلق موصوف و به بسط بساط عیش و نشاط بغایت مشعوف ، از غایت تواضع و کسر نفس در مدت سلطنت بر تخت ننشست از کمال مکارم اخلاق و لطافت طینت هرگز بسخنی درشت خاطر هیچ کس را نخست و در میدان رزم هژبری بوده خنجرگذار و در مجلس بزم ابری گوهرنثار، از وفور سخاوت زر تمام عیار و حجر بیمقدار در نظرش یکسان بود و بواسطه ٔ علو همت ، حاصل بحر و کان ببخشش یکروزه ٔ او وفا نمی نمود. رباعی :
دید دریا بخشش پیوست او
زد کف خجلت به روی از دست او
با کفش گو بحر در دعوی مپیچ
زانکه نبود در کفش جز باد هیچ .
و میرزا ابوالقاسم بابر در زمان حضرت خاقان سعید نسبت ببرادران خویش میرزا علاءالدوله و میرزا سلطان محمد بغایت بی اعتبار بود و بمجرد مواجبی که جهت او تعیین کرده بودند اوقات گذرانیده بر جفای ایام صبر مینمود و چون بساط زندگانی حضرت خاقانی بدست تقدیر سبحانی در ولایت ری طی شد آن جناب بهمراهی میرزا خلیل سلطان بن میرزا محمد جهانگیر بصوب خراسان در حرکت آمد و چون ببسطام رسید قاصدان امیر هندوکه ، که در آن سال به موجب فرمان خاقان سعید مغفور در جرجان قشلاق نموده بود بشرف ملاقات شاهزاده فایز گشتند و او را بسلطنت مملکت مازندران نوید داده بدان جانب بردند و امیر هندوکه لوازم استقبال بجای آورده خیمه و خرگاه و سراپرده و بارگاه و باقی اسباب پادشاهی پیشکش کرد و مستحسن و مقبول افتاده آن مملکت در قبضه ٔ اقتدار میرزابابر قرار یافت و در سنه ٔ ثلث و خمسین و ثمانمائه میرزا بابر خراسان را نیز مفتوح ساخته ماهچه ٔ رایت دولتش بر وجنات احوال متوطنان دارالسلطنه ٔ هرات تافت و در اواخر سنه ٔ 852 دارالسلطنه ٔ هرات را تسخیر نمود و برادر بزرگ خود میرزا علاءالدوله را میل کشید. (حبیب السیر چ خیام ج 3 ص 20). و در سنه ٔ خمس و خمسین و ثمانمائه در موضع چناران با برادر خود میرزا سلطان محمد حرب کرده او را اسیر ساخت و مهر اخوت را از لوح دل به آب خشم شسته بنیاد حیاتش را برانداخت آنگاه به عراق عجم و فارس رفته آن ولایات را نیز در حیز تسخیر کشید و حکام نصب کرد، به خراسان بازگردید. وفات میرزا بابر در چاشتگاه روز سه شنبه ٔ بیست و پنجم ربیعالآخر سنه ٔ ستین وثمانمائه در مشهد مقدسه ٔ رضویه علی راقدها تحف الصلوة والتحیة روی نمود و از بدایت جهانبانی او تا آخر ایام زندگانی دو سال بود. در امر وزارت میرزا ابوالقاسم بابر، خواجه وجیه الدین اسماعیل سمنانی و خواجه قطب الدین طاوس دخل داشتند و در ایام دولتش شیخ زاده پیر قوام الدین و مولانا محمد نجاری معماری رایت صدارت می افراشتند. (حبیب السیر چ خیام ج 4 صص 22 - 23). و رجوع به فهرست ج 4 همان کتاب و سفرنامه ٔ مازندران و استرآباد رابینو چ قاهره 1342 هَ . ق . ص 78، 85 ، 164، 25 ع و لاروس بزرگ شود.
مؤلف قاموس الاعلام آرد: در موقع وفات جدش شاهرخ یعنی در سال 850 هَ . ق . اردو را تاراج و بطرف استرآباد فرار کرد و در سنه ٔ 854 هَ . ق . پس از وفات میرزا الغبک ومتعاقباً پسرش عبداللطیف خراسان را تصرف کرد و در هرات بر تخت شاهی جلوس نمود و با برادرش سلطان محمد منازعات و مشاجرات بسیار کرد و پس از 7 سال فرمانفرمائی در سنه ٔ 861 هَ . ق . در سی وشش سالگی در مشهد وفات یافت . بعد از وی خراسان بدست سلطان ابوسعید جد بابرشاه افتاد صاحب ترجمه شاعر و ادیب بود. ازوست :
گفتم بیا چه چاره کنم در غم تو؟ گفت
اینجا جز آنکه جان بسپارند چاره نیست .

(قاموس الاعلام ترکی ج 2).


مولانا برهان الدین عطأاﷲ رازی که از بزرگ زادگان شهر هرات است بنام بابرمیزرا رساله ٔ معمانوشته موسوم به جواهرالاسماع ، این معما که از او «شاه بابر» حاصل میشود از آن رساله است :
پس از بهار جوانی کشیم آه بحسرت
خزان عمر چو آخر رسید از پی غارت .

(از مجالس النفائس چ حکمت ص 91).


از مولانا خزانی این غزل سلطان بابر که ذکر او گذشت شنیدم و چون غزلی خوب بود مسطور شد:
در دور ما ز کهنه سواران یکی می است
وانکو دم از قبول نفس میزند نی است
دانی کمان ابروی خوبان سیه چراست
کز گوشه هاش دود دل خلق در پی است
سنگ محک می است ، می آرید در نظر
پیدا کننده ٔ کس و ناکس همین می است
این سلطنت که ما ز گدائیش یافتیم
دارا نداشت هرگز و کاووس را کی است
بابر رسید ناله ٔ زارت بگوش یار
لیلی وقوف یافت که مجنون در این حی است .

(مجالس النفائس چ حکمت ص 378).


مؤلف مرآت الخیال آرد: سلطان دانش آگاه بابرشاه خسروی درویش دل بود و صفدری حقیرنواز بباطن از مردان باخبر و دست عطایش چون دامن ابرنیسان پرگهر، لشکری داشت آراسته و جوانان پردل و نوخاسته . در شیوه ٔ سخاوت و جود بی دریغ، باری سخن بسیار است از آن جمله آنکه گویند چون قلعه ٔ کنجاه را مسخر نمود بدره های جواهر گران بها پیش آوردند بدره ای سربسته بیکی ازمقربان درگاه بخشید. خواجه وجیه الدین سمنانی که وزیر آن حضرت بود گفت : ای سلطان عالم اول سر بدره بگشای شاید خراج ملکی در آن باشد. گفت : ای خواجه مقرر است که در این بدره جواهر نفیس خواهد بود و هرگاه بدره بگشایم جواهر دلپذیر خاطر مرا مشغول سازد، ناگاه از گفته ٔ خود پشیمان شوم ، پس این بیت بخواند:
از شمع رخش دیده همان به که بدوزیم
چون فایده ای نیست نبینیم و نسوزیم .
طبع موزون آن شهریار دریادل بسا دُرهای آبدار سخن بر طبق روزگار گذاشته و این غزل نمونه ای از واردات طبع فیاض اوست . (غزل همانست که از مجالس النفائس آورده شد)... عزیزی در تاریخ وفاتش آشفته گفته :
شاه بابر شهی که از عدلش
عدل نوشیروان بدی ناسخ
بود رساخ چو در سخاو کرم
گشت تاریخ فوت او راسخ .
(مرآت الخیال چ بمبئی صص 69 - 70). ادوارد برون در جلد سوم تاریخ ادبیات خود آرد: آرامگاه حافظ در باغ زیبائی در شیراز واقع شده است که به حافظیه معروف است و این مقبره را ابوالقاسم بابر تزیین نموده در وقتی که به سال 856 هَ . ق . (1452 م .) به شیراز آمد ساختن آن مقبره را به مولانا محمد معمائی رجوع فرمود. رجوع به دولتشاه ص 308 شود.
آقای حکمت مترجم کتاب در حاشیه آرد: ابوالقاسم بابرپسر میرزا بابر پسر میرزا بایسنقر نواده ٔ شاهرخ بن تیمور که از سال 854 تا 861 هَ . ق . در خراسان و عراق و فارس حکومت کرد. درباره ٔ ساختمانی که در زمان وی در مقبره ٔ حافظ کرده اند در مجالس النفائس طبع مترجم (چ طهران سال 1323 هَ . ش .) چنین می گوید: (متن عبارت را آورده است )... این بابر را با ظهیرالدین بابربن عمر شیخ بن ابوسعیدبن محمدبن میرانشاه بن تیمور که مؤسس سلسله ٔ گورکانیه ٔ هندوستان است ، اشتباه نباید نمود چه وی در سال 937 هَ . ق . وفات یافت . (تاریخ ادبیات برون ج 1 ص 332 و حاشیه ٔ همان صفحه ). و رجوع به ج 3 ص 206، 420، 421 همان کتاب شود.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۵ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۴ ثانیه
بابر. [ ب ِ ] (اِخ ) (میرزا...) ابن محمدقاسم میرزا که یکی از دختران سلطان حسین بایقرا را بزنی داشت . (حبیب السیر چ خیام ج 4 ص 320). مؤلف ...
بابر. [ ب ِ ] (اِخ ) ظهیرالدین محمدبن میرزا عمر شیخ بن سلطان ابوسعیدبن میرزا محمدبن میرانشاه بن تیمور لنگ . پادشاهی که جد اکبر بود و به چهار...
بابر. [ ب َ / ب ِ ] (ترکی ، اِ) در ترکی ببر (حیوان مشهور). رجوع به ببر شود. پلنگ است که بعضی از پادشاهان ترک این لقب را برای خودبرگزیده ا...
بابر. [ ب ِ ] (اِخ ) دهی از دهستان ساری سوباسار بخش پلدشت شهرستان ماکو 29/5 هزارگزی باختر پلدشت ، در مسیر راه ارابه رو اوزون دیزه به ماکو. ج...
بعبر. [ ب َ ب َ ] (اِ صوت ) آوای کبوتر. بغبغ. بغبغو کردن . (دزی ج 1 ص 98).
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.