اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

الود

نویسه گردانی: ʼLWD
الود. [ اَل ْ وَ ] (ع ص ) آنکه بسوی عدل میل نکند و منقاد نگردد. سرکش و نافرمانبر. ج ، الواد. (از منتهی الارب ) (از آنندراج ) (از اقرب الموارد). و رجوع به الواد شود. || گردن سطبر. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). العنق الغلیظ.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۴۵ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۵ ثانیه
رائحة الود. (عربی) بویِ خوشِ دوستی. رجوع شود به «رایحة» (بمعانی «بوی خوش» و «عطر») و «وَدّ».
آلود. (ن مف مرخم / نف مرکب ) در کلمات مرکبه از قبیل آردآلود، اشک آلود، بت آلود، تراب آلود، تهمت آلود، خاک آلود، خشم آلود، خواب آلود، خون آلود، خو...
علود. [ ع َل ْ وَدد ] (ع ص ) مسن و سخت ، و یا غلیظ و ضخیم . (از لسان العرب ). رجوع به عِلودّ شود.
علود. [ ع ِل ْ وَدد ] (ع ص ) دراز و بزرگ . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). کبیر. (از اقرب الموارد): رجل علودالعنق ؛ مرد درازگردن . (منتهی الارب ) (...
شک آلود. [ ش َ ] (ن مف مرکب ) آلوده به شک . مشکوک فیه . (یادداشت مؤلف ).
غم آلود. [ غ َ ] (ن مف مرکب ) غم آلوده . غمناک . اندوهگین . غم آلوده . رجوع به غم شود : ما از عراق جان غم آلود میبریم وز آتش جگر، دل پردود میبر...
گل آلود. [ گ ِ ](ن مف مرکب ) تیره از خاک و لای . گل آلوده : در گریه ٔ وداع تذروان کبک لب طاووس وار پای گل آلود میبریم . خاقانی .دلم که خدمت ...
گه آلود. [ گ ُه ْ ] (ن مف مرکب ) آلوده به گه . آغشته ٔ عذره و نجاست . گهی .
اشک آلود. [ اَ ] (ن مف مرکب ) چشم گریان . چشم اشکبار. (ناظم الاطباء).
پت آلود. [ پ َ ] (ن مف مرکب ) آلوده به آهار. آهارزده . آهارکرده : آن ریش پرخدو بین چون ماله ٔ پت آلودگوئی که دوش بر وی تا روز گوه پالود.ع...
« قبلی صفحه ۱ از ۵ ۲ ۳ ۴ ۵ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.