گفتگو درباره واژه گزارش تخلف آمار نویسه گردانی: ʼAMAR آمار. (اِ) (از پهلوی به معنی شمار) آماره . آوار. آواره . اَواره . اَوارِجه . حساب : آنگهی گنجور مشک آمار کردتا مر او را زآن نهان بیدار کرد. رودکی . ۞ واژه های قبلی و بعدی واژه های همانند ۱۱۶ مورد، زمان جستجو: ۰.۳۰ ثانیه واژه معنی عمار عمار. [ ع َم ْ ما ] (اِخ ) ابن حمید. برخی آن را نام ابوزهیر ثقفی دانسته اند. رجوع به عمار ثقفی شود. عمار عمار. [ ع َم ْ ما ] (اِخ ) ابن حمیده ٔ تونسی مالکی . رجوع به عمار تونسی (ابن حمیدة...) شود. عمار عمار. [ ع َم ْ ما ] (اِخ ) ابن خالد. محدث بود و از جریر روایت کرده است . رجوع به کتاب المصاحف سجستانی چ اول ص 101 شود. عمار عمار. [ ع َم ْ ما ] (اِخ ) ابن رجاء تغلبی استرآبادی ، مکنی به ابویاسر. رجوع به عمار تغلبی شود. عمار عمار. [ ع َم ْ ما ] (اِخ ) ابن زربی بصری ، مکنی به ابومعتمر. محدث بود و از معتمربن سلیمان روایت میکرد. رجوع به ابومعتمر (عماربن ...) شود. عمار عمار. [ ع َم ْ ما ] (اِخ ) ابن زیادبن سکن . وی صحابی بود و «ابن الکلبی » گوید که او در غزوه ٔ بدر شهید گشت . اما «ابن فتحون » بر آن است که «... عمار عمار. [ ع َم ْ ما ] (اِخ ) ابن سعد تجیبی . تابعی بود. رجوع به عمار تجیبی شود. عمار عمار. [ ع َم ْ ما ] (اِخ ) ابن سعد قرظی . از فرزندان صحابه . رجوع به عمار قرظی شود. عمار عمار. [ ع َم ْ ما ] (اِخ ) ابن سعود بکرنی . از حکام «تمبکتو». رجوع به عمار بکرنی (ابن سعود...) شود. عمار عمار. [ ع َم ْ ما ] (اِخ ) ابن شبیب سبائی . صحابی است . و نام اورا «عمارة» دانسته اند. رجوع به عماره ٔ سبائی شود. تعداد نمایش: 10 20 50 100 همه موارد « قبلی ۱ ۲ ۳ صفحه ۴ از ۱۲ ۵ ۶ ۷ ۸ ۹ ۱۰ بعدی » نظرهای کاربران نظرات ابراز شدهی کاربران، بیانگر عقیده خود آنها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست. برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید. ورود