گفتگو درباره واژه گزارش تخلف ابومحمد نویسه گردانی: ʼBWMḤMD ابومحمد. [ اَ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن عبدالباقی البغدادی الفرضی . معروف بقاضی البیمارستان . او راست : شرح مقاله ٔ عاشره ٔ اصول اقلیدس ۞ . رجوع بتاریخ الحکماء قفطی ، چ لیپزیک شود. واژه های قبلی و بعدی واژه های همانند ۷۰۴ مورد، زمان جستجو: ۰.۷۸ ثانیه واژه معنی ابومحمد ابومحمد. [ اَ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) بطلیوسی . رجوع به عبداﷲبن محمدبن السید نحوی ... شود. ابومحمد ابومحمد. [ اَ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) بغوی . رجوع به حسین بن مسعودبن محمد فقیه ... شود. ابومحمد ابومحمد. [ اَ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) بکائی . رجوع به زیادبن عبداﷲبن طفیل بکائی ... شود. ابومحمد ابومحمد. [ اَ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) بکربن سهل دمیاطی . رجوع به دمیاطی ... شود. ابومحمد ابومحمد. [ اَ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) بکربن محمدبن خلف بن حیان بن صدقه . معروف به وکیع قاضی . او در اول کاتب ابی عمر محمدبن یوسف بن یعقوب قا... ابومحمد ابومحمد. [ اَ م ُ ح َم ْ م َ ](اِخ ) بکربن مضربن حکیم بن سلیمان بصری . و گروهی کنیت او را ابوعبدالملک گفته اند. رجوع به بکر... شود. ابومحمد ابومحمد. [ اَ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) بهاءالدین عبداﷲبن عبدالرحمن هاشمی مصری . معروف به ابن عقیل . رجوع به ابن عقیل و رجوع به عبداﷲ... شو... ابومحمد ابومحمد. [ اَ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) بیان بن عمر البخاری . محدث است . ابومحمد ابومحمد. [ اَ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) تاج الدین جعبری . رجوع به ابومحمد جعبری شود. ابومحمد ابومحمد. [ اَ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) تبریزی . مورخ . صاحب قاموس الاعلام گوید: وی تاریخ محمدبن جریر طبری را بنام ابوصالح بن نوح بفارسی کرده ... تعداد نمایش: 10 20 50 100 همه موارد « قبلی ۹ ۱۰ ۱۱ ۱۲ ۱۳ صفحه ۱۴ از ۷۱ ۱۵ ۱۶ ۱۷ ۱۸ بعدی » نظرهای کاربران نظرات ابراز شدهی کاربران، بیانگر عقیده خود آنها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست. برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید. ورود