اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

ابومنصور

نویسه گردانی: ʼBWMNṢWR
ابومنصور. [ اَ م َ ] (اِخ ) عبدالرشیدبن احمدبن ابی یوسف الهروی . از معارف هراة بوده است و نقادان سخن شعر او را پسندیده اند و او را در سلک شعرا کشیده ، اگرچه شعر او کم روایت کرده اند و در مطلع قصیده ای میگوید:
ای قمرچهر عطاردفکر ناهیداتصال
شمس فر بهرام کین برجیس اثر کیوان جلال .
رباعی
گفتم که چه دارد علَمت گفت قمر
گفتم که چه بارد قلمت گفت گهر
گفتم که چه دارد حشمت گفت ظفر
گفتم که چه کارد کرمت گفت خطر.

(از لباب الالباب ج 2 ص 61).


واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱۹۳ مورد، زمان جستجو: ۰.۳۰ ثانیه
ابومنصور. [ اَ م َ ] (اِخ ) طغتکین ظهیرالدین . رجوع به طغتکین شود.
ابومنصور. [ اَ م َ ] طیفور. طبیب بزمان مسعود غزنوی . از معاشرین بونصر مشکان . در تاریخ بیهقی یکجا کنیت او ابومنصور وسه جا بونصر آمده . رجوع به ...
ابومنصور. [ اَ م َ ] (اِخ ) ظافر عبیدی . اسماعیل بن الحافظبن محمدبن المستنصربن الظاهربن الحاکم بن العزیزبن معزّبن منصوربن قائم بن المهدی . ر...
ابومنصور. [ اَ م َ ] (اِخ ) ظافربن قاسم . رجوع به ظافر شود.
ابومنصور. [ اَ م َ ] (اِخ ) ظاهر. رجوع به ظاهر... شود.
ابومنصور. [ اَ م َ ] (اِخ ) ظهیرالدوله وشمگیر... رجوع به وشمگیر... شود.
ابومنصور. [ اَم َ ] (اِخ ) ظهیرالدین طغتکین اولین پادشاه از اتابکان شام . (497 - 522 هَ . ق .). رجوع به طغتکین شود.
ابومنصور. [ اَ م َ ] (اِخ ) ظهیرالدین فرامرزبن علاءالدوله از دیالمه ٔ آل کاکویه در اصفهان و غیره (433 - 443 هَ . ق .). رجوع به فرامرزبن علاء...
ابومنصور. [ اَم َ ] (اِخ ) عبّادی مروزی . مظفربن ابی منصور. از وعّاظ معروف خراسان . وفات او در 547 هَ . ق . بوده است .
ابومنصور. [ اَ م َ ] (اِخ ) عبدالقاهربن طاهربن محمد شافعی تمیمی بغدادی فقیه و ادیب . رجوع به عبدالقاهر... و ابومنصور بغدادی شود.
« قبلی ۵ ۶ ۷ ۸ ۹ صفحه ۱۰ از ۲۰ ۱۱ ۱۲ ۱۳ ۱۴ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.