اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

ابومنصور

نویسه گردانی: ʼBWMNṢWR
ابومنصور. [ اَ م َ ] (اِخ ) عبدالرشیدبن احمدبن ابی یوسف الهروی . از معارف هراة بوده است و نقادان سخن شعر او را پسندیده اند و او را در سلک شعرا کشیده ، اگرچه شعر او کم روایت کرده اند و در مطلع قصیده ای میگوید:
ای قمرچهر عطاردفکر ناهیداتصال
شمس فر بهرام کین برجیس اثر کیوان جلال .
رباعی
گفتم که چه دارد علَمت گفت قمر
گفتم که چه بارد قلمت گفت گهر
گفتم که چه دارد حشمت گفت ظفر
گفتم که چه کارد کرمت گفت خطر.

(از لباب الالباب ج 2 ص 61).


واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱۹۳ مورد، زمان جستجو: ۰.۳۰ ثانیه
ابومنصور. [ اَ م َ] (اِخ ) حسن بن زین الدّین فرزند شهید ثانی . صاحب کتاب معالم در اصول . رجوع به حسن بن زین الدّین ... شود.
ابومنصور. [ اَ م َ ] (اِخ ) حسن بن نوح القمری طبیب . رجوع به حسن ... و رجوع به ابومنصور قمری شود.
ابومنصور.[ اَ م َ ] (اِخ ) حسن بن یوسف بن علی بن مطهر علامه ٔ حلی (646 - 736 هَ . ق .). رجوع به حسن بن یوسف ... شود.
ابومنصور. [ اَ م َ ] (اِخ ) حسین بن ابراهیم غوّاص . رجوع به حسین ... شود.
ابومنصور. [ اَ م َ ] (اِخ ) حسین بن طاهربن زید اصفهانی . رجوع به ابومنصور اصفهانی حسین بن طاهربن زید و رجوع به حسین ... شود.
ابومنصور. [ اَ م َ ] (اِخ ) حسین بن محمد ربیب الدوله . رجوع به حسین ... شود.
ابومنصور. [ اَ م َ ] (اِخ ) حسین بن محمد زیله . رجوع به حسین ... شود.
ابومنصور. [ اَ م َ ] (اِخ ) حفده . محمدبن اسعدبن محمدبن الحسین بن القاسم العطاری الطوسی الأصل معروف به حفده و ملقب به عمدةالدین فقیه شا...
ابومنصور. [ اَ م َ ] (اِخ ) خطیرالملک میبدی یزدی . وزیریمین الدوله سلطان محمود سلجوقی . خوندمیر در دستورالوزراء آرد: او از حلیه ٔ فضائل نفسانی و...
ابومنصور. [ اَ م َ ] (اِخ ) خیرونی . شیخ ابن عساکر است .
« قبلی ۲ ۳ ۴ ۵ ۶ صفحه ۷ از ۲۰ ۸ ۹ ۱۰ ۱۱ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.