اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

الحام

نویسه گردانی: ʼLḤAM
الحام . [ اِ ] (ع مص ) اقامت کردن و ایستادن در جایی . (از اقرب الموارد). || ساکن شدن ستور که احتیاج ضرب گردد. (منتهی الارب ). ایستادن چهارپا چنانکه به زدن نیازمند باشد. (از اقرب الموارد). || خداوند گوشت بسیار شدن . (تاج المصادر بیهقی ).با گوشت بسیار شدن مردم . (منتهی الارب ) (آنندراج ) ۞ . فراوان بودن گوشت در خانه ٔکسی . (از اقرب الموارد) (از المنجد). || گوشت آوردن . گوشت دار شدن مرغ و انسان . (از تاج العروس ). || دانه آکنده شدن خوشه . (منتهی الارب ). بادانه شدن کشت . (تاج المصادر بیهقی ) (از اقرب الموارد). || سخت کُشش کردن بحرب . (از تاج العروس ) (منتهی الارب ) (آنندراج ). || فراگرفتن جنگ کسی را، یقال : الحمه القتال ؛ یعنی جنگ او را فراگرفت و گریزگاهی نیافت . (از منتهی الارب ) (ذیل اقرب الموارد). || پود کردن جامه را، و منه المثل : اَلحِم ما اسدیت ؛ یعنی بپایان برسان آنچه را آغاز کرده ای . (از منتهی الارب ). پود بربافتن . (تاج المصادر بیهقی ). بافتن جامه . (از اقرب الموارد). کنایه ازجامه بربافتن . (مصادر زوزنی ). || کنایه از سرودن شعر. بنظم آوردن شعر. (از اقرب الموارد). || گوشت دادن . (مصادر زوزنی ). چیزی را طعمه ٔکسی گردانیدن . (مصادر زوزنی ). گوشت خورانیدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ذیل اقرب الموارد) (المنجد). || قادر گردانیدن کسی را بر دشنام کسی ، یقال :الحمه عرض فلان اذا امکنه منه لشتمه . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || غمگین کردن کسی را. || تیز نگاه کردن و نظر انداختن . || بزمین افکندن کسی را. تجدیل . || در شر و فتنه انداختن گروهی را. الحم بین بنی فلان شراً، جناه لهم . (اقرب الموارد). جنگ برپا کردن . || التیام دادن چیزی را. (از المنجد). || چسبانیدن چیزی بچیزی . (از المنجد) || اُلحِم َ الرجل ؛ یعنی کشته شد. (از ذیل اقرب الموارد).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۲۰ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۹ ثانیه
الهام . [ اِ ] (ع مص ) در دل افکندن . (تاج المصادر بیهقی ) (مؤید الفضلاء) (مجمل اللغة). اندر دل افکندن . (ترجمان علامه ، تهذیب عادل ). در دل ا...
قرار گرفتن غیر ارادی موضوعی به طور ناگهانی در ذهن.
الهام: 1ـ حالتی عرفانی که در آن عارف می پندارد چیزی از سوی خدا یا نیرویی فراگیتی به ذهن او انداخته شده است که به گمان او نشان از چیرگی خواست خدا بر خر...
ام الهام . [ اُم ْ مُل ْ ] (ع اِ مرکب ) ام الرقیق . (ناظم الاطباء). رجوع به ام الرقیق و «اُم ّ» شود.
الهام بخش . [ اِ ب َ ] (نف مرکب ) آنکه یا آنچه الهام بخشد. الهام بخشنده . الهام دهنده . مُلهِم . و رجوع به الهام شود.
الهام بیان . [ اِ ب َ ] (ص مرکب ) گفتار و خطاب از روی الهام . (ناظم الاطباء). و رجوع به الهام شود.
الهام پذیر. [ اِ پ َ ] (نف مرکب ) الهام شده و هر چیز که قابل الهام باشد. (ناظم الاطباء). و رجوع به الهام شود.
بنات الهام . [ ب َ تُل ْ هام م ] (ع اِ مرکب ) استخوانهای سر. (از المرصع).
الهام شدن . [ اِ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) در دل افتادن . خطور کردن به دل : گویی به دلم الهام شد.
الهام کردن . [ اِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) به دل افکندن . در دل انداختن . الهام بخشیدن . الهام دادن : ایحاء؛ الهام کردن . (تاج المصادر بیهقی ): آن...
« قبلی صفحه ۱ از ۲ ۲ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.