اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

باف

نویسه گردانی: BAF
باف . (اِخ ) ۞ نام قصبه ای است در ساحل غربی جزیره ٔ قبرس که حدود 1500تن سکنه دارد، شهری است قدیمی که توسط مهاجرنشینان یونانی بنا شده و معبدی خاص برای زهره (الهه ٔ عشق ) در آنجا بوده است (از قاموس الاعلام ترکی ج 2 ص 1199).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۶۵ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۱ ثانیه
پای باف . (نف مرکب ) جولاهه . (اوبهی ) (رشیدی ). جولاه . (اسدی ).حائک . نساج . گوفشانه . بافنده . (برهان ) : کشاورز و آهنگر و پای باف چو بیکار باشند ...
تتق باف . [ ت ُ ت ُ ] (نف مرکب ) تتق بافنده . که پرده بافد : خرد کاری بین که در مشرق تتق بافان شب دق مصری را نورد ذیل اکسون کرده اند. مجیر...
حله باف . [ح ُل ْ ل َ / ل ِ ] (نف مرکب ) بافنده ٔ حله : تا صبا شد حله باف و ابر شد گوهرفشان هیچ لعبت در چمن خالی ز طوق و یاره نیست .کمال الدی...
درع باف . [ دِ ] (نف مرکب ) درع بافنده . زره باف .(ناظم الاطباء). که حرفه ٔ او بافتن زره و درع باشد.
دست باف . [ دَ ] (ن مف مرکب ) دست بافت . دست بافته . آنچه بوسیله ٔ دست بافند نه چرخ . که با چرخ بافته نشده است . جامه ای که نه با کارخانه ...
دین باف . [ دیم ْ ](ص مرکب ، اِ مرکب ) معنی این ترکیب که در بیت زیر از دیوان البسه ٔ نظام قاری آمده است معلوم نشد و مصحح دیوان نیز در بر...
رسن باف . [ رَ سَم ْ ] (نف مرکب ) رسن بافنده . که رسن ببافد. (یادداشت مؤلف ). حبال . (دهار).
زره باف . [ زَ رِه ْ / زِ رِه ْ ] (نف مرکب ) آنکه زره می سازد. (ناظم الاطباء). سازنده ٔ زره . زره گر : زره باف گردون دوصد ماه و سال نگردید تا ح...
زری باف . [ زَ ] (نف مرکب ) آنکه پارچه های زربفت می سازد. (ناظم الاطباء). رجوع به زری و ماده ٔ بعد شود.
سخن باف . [ س ُ خَم ْ ] (نف مرکب ) مجازاً، شاعر ماهر : نه مرد لافم خاقانی سخن بافم که روح قدس تند تار و پود اشعارم .خاقانی .
« قبلی ۱ صفحه ۲ از ۷ ۳ ۴ ۵ ۶ ۷ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.