 
        
            بست 
        
     
    
								
        نویسه گردانی:
        BST 
    
							
    
								
        بست . [ ب ِ ] (عدد، اِ) مخفف  بیست  که  ترجمه ٔ عدد عشرین  است . (غیاث ) (آنندراج ) (شعوری  ج  1 ورق  200). بیست . دو دفعه  ده . (ناظم الاطباء). عدد بیست  که  لفظ دیگرش  عشرین  است  لفظ مذکور مخفف  بیست  است  و در فارسی  هندوستان  همان  مخفف  (بست ) در تکلم  و نثرهم  استعمال  میکنند که  غلط است . (فرهنگ  نظام ).
    
							
    
    
    
        
            واژه های همانند
        
        
            
    ۶۴ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۷ ثانیه
								
    
    
									
            
										
                
                
                    
											
                        مجموعه تاریخی سنگ بست مربوط به دورانهای تاریخی پس از اسلام است و در شهرستان فریمان، بخش مرکزی، روستای سنگبست واقع شده و این اثر در تاریخ ۱۵ دی ۱۳۱۰ ...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        بستهای قورباغهای که در صنعت به عنوان مهارکش معرفی میشوند، دستگاهی است برای اعمال نیروی پیش تنیدگی معین در یک طناب ، کابل ، بادبند و ... . این دستگا...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        گسترش دادن ، پهن کردن ، وسیع نمودن
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        بسط. [ ب َ ] (ع  اِمص ) فراخی . (غیاث  اللغات ) (مؤیدالفضلاء) (آنندراج ). فراخی . وسعت . (ناظم الاطباء). گشادگی . پهن  شدن . پهنی  یافتن . پهنی . پهن...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        بسط. [ ب َ ] (ع  اِ) معجون  مسکری . (ناظم الاطباء: بسطی ).
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        بسط. [ ب ِ / ب ُ / ب َ س ُ ] (ع  ص ، اِ) ناقه ای  که  بچه ٔ وی  را با وی  گذارند و باز ندارند، ج ، ابساط و بُسُط وبِساط و بضم  شاذ است . (منتهی  الارب...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        بسط. [ ب ُ س ُ ] (ع  اِ) ج ِبساط، گستردنیها. شادروانها. (فرهنگ  فارسی  معین ).
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        بصط. [ ب َ ] (ع  مص ) بمعنی  بسط است  بهمه ٔ معانی . (ناظم الاطباء) (از آنندراج ). رجوع  به  بسط شود.
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        بثط. [ ب َ ث َ ] (ع  مص ) آماس  کردن  لب . (از منتهی  الارب ). آماهیدن  لب . آماسیدن  لب . (ناظم  الاطباء).
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        بسط دادن . [ ب َ دَ ] (مص  مرکب ) گشاد دادن . (آنندراج ). شرح  دادن . منبسط کردن . توسعه  دادن . (فرهنگ  فارسی  معین ). به  تفصیل  گفتن . به  شرح  باز...