پی
نویسه گردانی:
PY
پی . [ پ َ / پ ِ ] (اِ) ریع (در گندم و آرد وجز آن ). قوه ٔ کش آمدن . کشش . چسبندگی و قوت : این خمیر پی دارست ؛ چسبندگی و کشش دارد. گندمی پی دار؛ دارای قوت کش آمدن ، باریع. این آرد پی ندارد؛ بی کشش است .
واژه های همانند
۲۶۹ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۷ ثانیه
پی سوم .[ ی ِ سِوْ وُ ](اِخ ) ۞ پاپ مسیحی در 1503 م . میلادی . مولد زین ۞ . وی 27 روز در مقام پاپی بیش نبوده است .
پی شدن . [ پ َ / پ ِ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) قلم شدن . بریده شدن رگ عرقوب اسب یا چهارپای دیگر. رجوع به پی شود.
پی ششم . [ ی ِ ش ِ ش ُ ] (اِخ ) ۞ پاپ مسیحی از سال 1775 تا سال 1799 م . وی نخست دست باصلاحاتی زد، اما بر اثر اختلافی که با امپراطور آلمان ...
پی زدن . [ پ َ / پ ِ زَ دَ ] (مص مرکب ) لنگیدن ستور از پی . از پی لنگیدن . عقر. (منتهی الارب ). لنگیدن ستور از مفصل میان سم و ساق . لنگیدن س...
پی شناس . [ پ َ / پ ِ ش ِ ] (نف مرکب ) که اثر پای شناسد. ایزشناس . قائف . (منتهی الارب ). که ردّ پای تواند یافت . که ایز تواند بردارد.
پی سوری . (اِخ ) ۞ نام طایفه ای از مردم داهی از سکاها بگفته ٔ استرابون . (ایران باستان ج 3 ص 2256).
پی یوری . [ پ َ / پ ِ ] (اِ) نام رنگی که نقاشان را به کار است و آنرا از عصاره ٔ ریوند چینی گیرند. (از فرهنگ نظام ).
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید
اینجا کلیک کنید.
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید
اینجا کلیک کنید.
لعلی پی . [ ل َ پ َ ] (اِخ ) از یاران و سران لشکر توقتمش خان به عهد امیر تیمور. رجوع به حبیب السیر ج 2 ص 139 شود.