اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

ثلط

نویسه گردانی: ṮLṬ
ثلط. [ ث َ ] (ع اِ) ریخ پیل و مانندآن . || (مص ) ریخ زدن گاو و اشتر و کودک وجز آن . || سرگین اوکندن . || ثلط کسی را؛ زدن او را به ثلط. آلودن کسی را به ریخ .
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۲۲ مورد، زمان جستجو: ۰.۰۹ ثانیه
سلط. [ س َ ] (ع ص ) درشت . || زبان دراز. (منتهی الارب ) (آنندراج ). زبان طویل . (ناظم الاطباء). || مرد زبان دراز. (ناظم الاطباء).
سلط. [ س ُ ] (ع اِمص ) برگماشتگی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
سلط. [ س َ ل ِ ] (ع ص ، اِ) پیکان هموار. ج ، سلاط. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
سلط. [ س ِ ل َ ] (ع اِ) ج ِ سِلْطَة به معنی جامه ای که در آن گیاه و کاه کنند. (منتهی الارب ).
صلت . [ ص ِ ل َ ] (ع اِ) صِلَة. جایزه . پاداش : پس کوتوال را گفت بر اثر ما به لشکرگاه آی با جمله ای از سرهنگان قلعه تا خلعت و صلت شما نی...
صلت . [ ص َ ] (ع ص ، اِ) پیشانی گشاده ، منه فی صفته صلی اﷲ علیه و سلم کان صلت الجبین ؛ ای واسعه او الاملس . (منتهی الارب ). پیشانی روشن ....
صلت . [ ص ُ ] (ع اِ) کارد بزرگ . (منتهی الارب ). || چاودار ۞ .
صلت .[ ص ِ ] (ع اِ) دزد. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
صلت . [ ص َ ](اِخ ) ابن ابی عطیه ، مکنی به ابی ثمامة، تابعی است .
صلت . [ ص َ ] (اِخ ) ابن حکیم بن عبداﷲبن قیس ، محدث است .
« قبلی صفحه ۱ از ۳ ۲ ۳ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.