جاری
نویسه گردانی:
JARY
جاری . (اِ) یاری . زن برادر شوهر. زن برادر نسبت به زن برادر دیگر. دو زن که هریک زن یکی از دو برادرند یکدیگر را جاری باشند.
واژه های همانند
۲۲ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۴ ثانیه
جاری . (ع ص ) روان . (اقرب الموارد) (آنندراج ). نهر جار؛ ای لایجف و کذلک نبع جار. آب روان . (مهذب الاسماء). مقابل راکد (ایستاده ). سائل . روند...
جاری . (اِخ ) نام یکی از حکمای هند بود و او را درطب و نجوم تصانیفی است که هندیان به آنها عمل کنند و بسیاری از آنها به عربی ترجمه شده ا...
جاری . (اِخ ) دهی است به بحرین . || کوهی است شرقی موصل .
جاری . (اِخ ) ابوعبداﷲ سعدبن نوفل جاری . از عمال و حکام عمر بود. (الانساب سمعانی ).
جاری . (ص نسبی ) منسوب است به جار که شهرکی است در ساحل قریب به مدینه ٔ رسول (ص ). (الانساب سمعانی ).
همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: چالان (خراسانی)، تاتو tātu، تچین tacin، نیرود nirud (اوستایی)، ایریس (اوستایی: ïriş)، تچر tacar (اوستایی: tacare...
گل جاری . [ گ ُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان پشتکوه سورتیجی بخش چهاردانگه ٔ شهرستان ساری ، واقع در 8000گزی شمال خاوری کیاسر. هوای آن معتدل ...
ایل جاری . (ص نسبی ) منسوب به ایل جار. رجوع به ایل جار و ایل جاری کردن شود. (یادداشت بخط مؤلف ).
جاری برد. [ ] (اِخ ) قلعه ای از مضافات ارّان است . رجوع به جاربردی شود.
جاری بردی . [ ] (ص نسبی ) منسوب به جاری برد است . رجوع به جاربردی شود.