جبار
نویسه گردانی:
JBAR
جبار. [ ج ُ ] (ع ص ، اِ) بری از چیزی ، یقال «انا منه خلاوة و جبار»؛ یعنی از آن بری هستم . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (المنجد). || باطل و رایگان . (منتهی الارب ). الهدر. (اقرب الموارد). یقال : «ذهب دمه جباراً»؛ یعنی خونش بهدر شد. (از منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). و در حدیث است المعدن جبار؛ یعنی مزدوری که کان میکند اگر در زیر آن بمیرد مستأجر را دیت لازم نیاید. (اقرب الموارد) (آنندراج ). قتلی که در آن قصاص نباشد. || تباه . هلاک . (منتهی الارب ). || توجبه (سیلاب ). (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). سیل . (شرح قاموس ). || نام روز سه شنبه در قدیم . (منتهی الارب ) (آنندراج ). نامی است سه شنبه را. (مهذب الاسماء نسخه ٔ خطی کتابخانه ٔ لغت نامه ).
واژه های همانند
۲۱ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۲ ثانیه
جبار. [ ج َب ْ با ] (اِخ ) دهی است از دهستان کلاته چناربخش نوخندان شهرستان دره گز. در چهل هزارگزی شمال باختری نوخندان در سر راه مالرو عمو...
جبار. [ ج َب ْ با ] (اِخ ) ابن الحارث . صحابی است . (منتهی الارب ). حضرت رسول (ص ) او را عبدالجبار گفته است . (از منتهی الارب ). پیامبر (ص ) را ...
جبار. [ ج َب ْ با ] (اِخ ) ابن الحکم السلمی ... مدائنی و ابن سعد او را در زمره ٔ کسانی که بر حضرت رسول (ص ) وارد شدند ذکر کرده اند. (الاصابة فی...
جبار. [ ج َب ْ با ] (اِخ ) ابن سُلمی یا سَلمی ابن مالک بن جعفربن کلاب بن ربیعةبن عامربن صعصعة کلابی . ابن سعد گوید وی مشرک بود و با عامربن...
جبار. [ ج َب ْ با ] (اِخ ) ابن صخربن امیةبن خنسأبن سنان بن عبیدبن عدی بن غنم بن کعب بن سلمة انصاری و سلمی مکنی به ابی عبداﷲ صحابی است ....
جبار. [ ج َب ْ با ] (اِخ ) انصاری . رجوع به جباربن صخربن امیه شود.
جبار. [ ج َب ْ با ] (اِخ ) سُلمی یا سَلمی . رجوع به جباربن سلمی بن مالک شود و نیز رجوع به جباربن صخربن امیه شود.
جبار طائی . [ ج َب ْ با رِ ] (اِخ ) محدث است . (منتهی الارب ).
باب جبار. [ ب ُج َب ْ با ] (اِخ ) دهی است به بحرین . (منتهی الارب ).
کلاته جبار. [ ک َ ت ِ ج َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان مرکزی بخش فریمان شهرستان مشهد محلی کوهستانی و معتدل است . سکنه 186 تن . آب آنجا از ق...