اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

حرث

نویسه گردانی: ḤRṮ
حرث . [ ح َ ] (ع مص ) کشت کردن . (تاج المصادر بیهقی ) (دهار) (زوزنی ) (ترجمان عادل ). کاشتن . کشت . زرع . کشاورزی . دهقنت . زراعت کردن . کشت و زرع کردن . بصلاح آوردن زمین . حراثة. حراثت . حرث ارض ؛ شیار کردن زمین رابرای کشت . (منتهی الارب ). شدیار. شکافتن زمین برای زراعت . || حرث دابه ؛ لاغر کردن ستور از بسیار راندن . (منتهی الارب ). لاغر کردن ستور از بسیاری راندن . سوار شدن بر پشت ستور و راندن چنانکه لاغر شود. لاغر کردن ستور از راندن بسیار. (زوزنی ). لاغر گردانیدن . (دهار). لاغر کردن ستور از بسیار راندن . (تاج المصادر بیهقی ). || جمع کردن مال . (تاج المصادر). کسب کردن . کسب کردن و ورزیدن و اندوختن مال و جمعکردن . (منتهی الارب ). || شورانیدن آتش . (تاج المصادر بیهقی ). سوزانیدن آتش . (منتهی الارب ). افروختن آتش . (غیاث ). || درس کردن قرآن . (تاج المصادر بیهقی ). قرآن خواندن . (غیاث ) (زوزنی ). || دانشمند شدن . || چهار زن کردن . جمع کردن میان چهار زن . (منتهی الارب ). || بسیار آرمیدن با زنی . مبالغه در گائیدن . (منتهی الارب ). || جستجو کردن چیزی . کاویدن . ج ، حروث .
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۴۴ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۳ ثانیه
ابراهیم بن عبداﷲبن حرث . [ اِ م ِ ن ِ ع َ دِل ْ لا هَِ ن ِ ح َ ] (اِخ ) از رجال حدیث و از نسل حرث بن معمر صحابی است . او در زمان حضرت پیغمبر ...
حرص . [ ح ِ ] (ع مص ) آزور شدن . (ترجمان عادل بن علی ). ولع. وُلوع . طَمْع. طَمَع. طماع . طماعیة. تطمع. شح ّ. شره . حریصی کردن . (تاج المصادر). آ...
حرص . [ ح َ ] (ع مص ) کفانیدن و شکافتن ، چنانکه گازر جامه را از کوفتن سخت . دریدن جامه در کوفتن . (مهذب الاسماء). || از چراگاه گیاهی بر جای...
حرص . [ ح ِ ] (ع اِمص ) آز. آزوری . آزمندی . آزمند شدن .آزور شدن . ولع. وُلوع . هوا. زیادت جوئی . بیقرة. شره .شح ّ. طمع. حریصی . || (اصطلاح تصوف )...
حرص . [ ح َ ] (اِخ ) نام کوهیست در نجد و حرس نیز گفته اند. (معجم البلدان ).
هرث . [ هَِ ] (ع اِ) جامه ٔ کهنه . (منتهی الارب ). جامه ٔ خلق . (اقرب الموارد).
هرث . [ هَُ / هَِ ] (اِخ ) قریه ٔ بزرگی است بر نهر جعفر ازاعمال واسط و از قراء مشهور است . (معجم البلدان ).
حرس . [ ح َ ] (ع مص ) حِراست . حَرْز. نگاهداری . محافظه . نگهبانی کردن .(غیاث ) : دیگر که خود رفتی [ یعنی یعقوب بن لیث ] بیشتر به جاسوسی و حر...
حرس . [ ح َ ] (ع اِ) روزگار. دهر. (منتهی الارب ). زمانه . زمانه ٔ دراز. ج ، اَحْرُس . اَحراس . (مهذب الاسماء) : هر دو را ضم کن و خطی بفرست تا بر...
حرس . [ ح َ رَ ] (ع مص ) دیر زیستن . (منتهی الارب ).
« قبلی ۱ صفحه ۲ از ۵ ۳ ۴ ۵ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.