اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

حسم

نویسه گردانی: ḤSM
حسم . [ ح ُ س َ ] (اِخ ) نام موضعی است . نام جائی در شعر نابغة.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱۲ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۲ ثانیه
حسم . [ ح َ ] (ع مص ) بریدن . (دهار) (تاج المصادر بیهقی ) (ترجمان عادل ). قطع. || گسستن . بگسلیدن .- حسم عرق ؛ بریدن رگ به آهن داغ تا خون...
حسم . [ ح َ س ِ ] (ع ص ) پیوسته . || بداختر. ج ، حسوم . (مهذب الاسماء).
حسم . [ ح ُ س َ ] (اِخ ) نام موضعی است . (معجم البلدان ).
حسم . [ ح ُ س َ ] (اِخ ) ابن ربیعةبن حارث بن اسامةبن لوی . از اجداد کابس بن ربیعه است که در زمان معاویه میزیست و شبیه پیغمبر بود. (تاج ال...
حصم . [ ح َ ] (ع مص ) جق . (تاج المصادر بیهقی ). تیز دادن یا خاص است به اسپ .(منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || شکستن .
هسم . [ هََ] (ع مص ) شکستن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
هسم . [ هَُ س ُ ] (ع ص ، اِ) داغ کنندگان . (منتهی الارب ). لغتی است در حُسُم . (اقرب الموارد). رجوع به حسم شود.
حثم . [ ح َ ] (ع مص ) دادن . || نرم و رام کردن . || دلک . (از منتهی الارب ).
هصم . [ هََ ] (ع مص ) شکستن چیزی را. (منتهی الارب ). شکستن . (مصادراللغة زوزنی ) (از اقرب الموارد).
هصم . [ هَُ ص َ ] (ع اِ) شیر قوی توانا. (منتهی الارب ). شیر را گویند برای شدت و صولت او. (اقرب الموارد).
« قبلی صفحه ۱ از ۲ ۲ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.