حط
نویسه گردانی:
ḤṬ
حط. [ ح َطط ] (ع اِمص ) کمی . || نازکی بدن و نرمی آن . (منتهی الارب ). || (ع مص ) کم کردن . (منتهی الارب ) (مهذب الاسماء). || از بالا به زیر آوردن . (منتهی الارب ) (دهار) (تاج المصادر بیهقی ). فرودآوردن به نشیب و فرونهادن . به نشیب آوردن . || فروکشیدن . (زوزنی ). || افکندن . (منتهی الارب ). فروافکندن . (زوزنی ) (مهذب الاسماء). بیفکندن . (دهار). || فرودآمدن . (زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ). فرودآوردن . (دهار). || فرودآمدن به منزل . || از بهای چیزی کم کردن . (منتهی الارب ).کم کردن از قیمت : و از پس وی بسام [ سیستانی ] مولی لیث بن عبد مناف بن کنانه از بزرگی درجات وعلم بدان جایگاه برسید که خویشتن را بصدهزار دینار بازخرید از مولای خویش . گفتند که چیزی حط نخواهی گفت :نه که من خویشتن را بیش از این ارزم و نیک [ ظ: سبک ] نقد برکشید و بداد. (تاریخ سیستان ). || صیقل دادن . || صیقل کردن چرم و نقش کردن بر آن با محط یعنی پکمال . نقش کردن چرم را. (از منتهی الارب ) (آنندراج ). || زه برگرفتن از کمان . (منتهی الارب ). کمان را زه فروکردن . کمان از زه فروکردن . (زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ). || زین و جهاز فروگرفتن از شتر و اسپ . (منتهی الارب ). گرفتن زین . زین را از پشت ستور بگرفتن و پالان . (زوزنی ). پالان و زین فروگرفتن . (تاج المصادر بیهقی ). || حط در طعام ؛ خوردن آن . || بردمیدن و آماهیدن و فربه شدن و تهبج کردن . (منتهی الارب ). || فروافکندن بار. گرفتن بار. فروگرفتن بار.
واژه های همانند
۲۱ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۹ ثانیه
حطء. [ ح َطْءْ ](ع مص ) افکندن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). بیفکندن چیزی . (تاج المصادر بیهقی ) (از اقرب الموارد). || جماع کردن . (از آنندراج ...
حطء. [ ح ِطْءْ ] (ع اِ) بقیه ٔ آب . (از منتهی الارب ). بقیه ٔ آب در ظرف . (از آنندراج ) (از اقرب الموارد).
حطء. [ ح ِطْءْ ] (ع مص ) حطء به ارض کسی را؛ بر زمین افکندن او را. || بر پشت کسی زدن به کف دست . || آرامیدن با زن . (منتهی الارب ). |...
حت . [ ح َت ت ] (ع مص ) ربودن چیزی را. || دور کردن چیزی را. || زدن چنانکه با تازیانه . (منتهی الارب ). || صد تازیانه زدن کسی را. (آن...
حت . [ ح َت ت ] (ع ص ، اِ) نیک رو از اسب و شتر. (منتهی الارب ). اسب سبک رو. (مهذب الاسماء). اسب تیزرفتار. (آنندراج ). || شترمرغ شتابنده . (م...
حت . [ ح ُت ت ] (ع اِ) پِست ِ ترکرده و درهم زده . (منتهی الارب ).
حت . [ ح َت ْ ت ِ ] (ع اِ) کلمه ای است که بدان طیور را زجر کنند. (منتهی الارب ). کش ! کیش !
حت . [ ح َت ت ] (اِخ ) نام شمشیر ابی دجله و شمشیر کثیربن صلت . (منتهی الارب ).
حت . [ ح ُت ت ] (اِخ ) نام قبیله ای از کندة. و این نسبت به پدر یا مادر این قبیله نیست بلکه نسبت به بلدی است در عمان . (از معجم البلدان )...
حت . [ ح ُ ت ت ] (اِخ ) موضعی به عمان است و حت ازکنده بدان منسوب است . و لیس بام ّ لهم لااب ... و زمخشری گفته است : حت از جبال قبیلة اس...