خبیب
نویسه گردانی:
ḴBYB
خبیب . [ خ ُ ب َ ] (اِخ ) ابن عدی بن مالک بن مجدعةبن جحجنی بن عوف بن کلفةبن عوف بن عمروبن عوف بن مالک بن الاوس الانصاری الاوسی . وی از بدریان بود و بزمان پیغمبر شهادت یافت در صحیح از ابوهریره آمده است : رسول خدا ده گروه برای جاسوسی انتخاب کرد و بر آنها عاصم بن ثابت بن ابی الاقلح را رئیس کرد. در این حدیث آمده که مشرکین خبیب بن عدی و زیدبن الدثنه را گرفتند و در مکه فروختند و بنوالحارث بن عامربن نوفل خبیب راخریدند و او حارث بن عامر را روز بدر کشت و در این حدیث قصه ٔ قتل او بطول آمده و نیز این بیت از اوست :
و لست ابالی حین اقتل مسلماً
علی ای جنب کان فی اﷲ مصرعی .
بخاری از جابر روایت کرده است که ابو سروعه خبیب را کشت . من (= صاحب اصابه )می گویم که در ابوسروعه اختلاف است مبنی بر اینکه آیااو عقبةبن حارث بوده یا برادر او. ابن اثیر می گوید در روایت ابوهریره چنین آمده است که بنی حارث بن عامرخبیب را خریدند. ابن اسحاق می گوید آنکه خبیب را خرید حجیربن ابی اهاب تمیمی حلیف آنها بود و حجیر برادر مادری حارث بن عامر و او خبیب را بجهت عقبه بن حارث خرید تا در ازاء قتل پدرش بکشد، و او گفت باز در این مورد گفته شده است که در ابتیاع او ابواهاب و عکرمةبن ابی جهل و اخنس بن شریق و عبیدةبن حکیم الاوقص و امیةبن ابی عتیمه و بنوالخضرمی و صفوان بن امیه فرزندان اسحاق با کشتگان واقعه ٔ بدر شرکت داشتند. ابن اسحاق گفت که ابن ابی نجیح از ماریه دختر حجیربن ابی اهاب که مسلمان شده بود نقل کرد که او مرا حدیث کرد و گفت خبیب در خانه ٔ من محبوس شد و من آنرا از لنگه ٔ در فهمیدم و بدست او خوشه ای از انگور چون سر انسانی بود و او از آن می خورد و آن از انگورهایی نبود که من در روی زمین می شناختم . بخاری قضیه انگور را بغیر این وجه اخراج کرده است . ابن ابی شبیة از طریق جعفربن عمروبن امیه از پدرش روایت کرده است که رسول خدا خبیب را بتنهایی بجاسوسی قریش مأمور کرد و او گفت من به آلونک چوبی خبیب آمدم و بداخل آن وارد شدم پس او خود را بزمین انداخت . من کمی فرار کردم و سپس برگشتم ولی او را ندیدم مثل آن بود که زمین او را بلعید. ابویوسف در کتاب لطائف از قول ضحاک آورده که پیغمبر مقداد و زبیررا در خارج کردن او از آلونک چوبینش فرستاد آن دو به تنعیم آمدند و به اطراف او چهل مرد مست یافتند پس آن دو او را بیرون بردند و زبیر نیز او را بر اسب نشاند و اوتر بود ولی چیزی از او تغییر نکرده بود مشرکین هم بعقب او روان شدند و چون به آنها رسیدند زبیر او را بزمین انداخت و زمین او را بلعید و او بلیعالارض (بلعیده شد زمین ) نام گرفت . قیروان در حلی العلی آورده که چون خبیب کشته شد صورتش بسوی قبله بود و هرچه به خلاف قبله او را گرداندند موفق نشدند و لذا او را بدان صورت ترک کردند. (از الاصابه قسم 1 ص 104).
واژه های همانند
۱۱ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۳ ثانیه
خبیب . [ خ َ ] (ع مص ) مصدر دیگر خب وخبب است به معنی بوییدن . (از تاج المصادر بیهقی ).
خبیب . [ خ َ ] (ع اِ) شکاف زمین بدرازا. (از منتهی الارب ) (آنندراج ).
خبیب . [ خ ُ ب َ ] (اِخ ) نام موضعی است بمصر بنابر قول نصر ۞ . ابن السکیت آنرا حلوان مصر آورده است و کثیر آن را در این ابیات نامبرده : ا...
خبیب . [ خ ُ ب َ ] (اِخ ) ابن اِساف بن عنبةبن عمروبن خدیج بن عابربن جشم بن الحارث بن الخزرج بن الاوس الانصاری الاوسی . از صحابیان بوده . ا...
خبیب . [ خ ُ ب َ ] (اِخ ) ابن عبدالرحمن بن ادرک . وی ازراویان ضعیف حدیث است و نام حقیقی او حبیب است نه خبیب . (از لسان المیزان ج 2 ص 39...
خبیب . [ خ ُ ب َ ] (اِخ ) ابن عبداﷲبن زبیر در سیرة عمربن عبدالعزیز آمده است : زبیربن بکار گفت : خبیب بن عبداﷲبن زبیر بزرگترین فرزند عبداﷲ بود ...
خبیب . [ خ ُ ب َ ] (اِخ ) ابن اسود. وی از صحابیان بود. عبدان از ابی نمیله از ابن اسحاق آورده : وی از حجازیان و از بنی نجار و مولای ایشان بو...
خبیب . [ خ ُ ب َ ] (اِخ ) ابن ثابت . وی جواد و فصیح و محدث بود. (از منتهی الارب ).
خبیب . [ خ ُ ب َ ] (اِخ ) ابن جهنی . وی جد معاذبن عبداﷲبن خبیب بود. ابن انس و ابن شاهین و غیر آن دو او را از صحابیان آورده اند. ابن السکن ...
خبیب . [ خ ُ ب َ ] (اِخ ) ابن حارث . وی صحابی بوده است . ابوموسی از قول ابن شاهین نام او را چنین آورده ولی در ضمن گفته است که ابن شاه...