خبیب
نویسه گردانی:
ḴBYB
خبیب . [ خ ُ ب َ ] (اِخ ) ابن جهنی . وی جد معاذبن عبداﷲبن خبیب بود. ابن انس و ابن شاهین و غیر آن دو او را از صحابیان آورده اند. ابن السکن از طریق ابن وهب از ابن ابی ذئب از اسیدبن ابی اسید از معاذبن عبداﷲبن خبیب از پدرش از خبیب جهنی حدیثی اخراج کرده که نقل کرد روزی پیغمبر به من فرمود: «قل » پس ساکت شد باز فرمود: «قل » ولی من ندانستم چه بگویم پس سه بار گفت «قل » لذا من گفتم چه بگویم ای رسول خدا؟ گفت بگو: «قل هواﷲ احد» و «قل اعوذ برب الفلق » و «قل اعوذ برب الناس » و این سه «قل » را سه بار بهنگام صبحگاه و شامگاه بر زبان ران و آن ترا از هرچیزی کفایت می باشد. ابن السکن پس ازین نقل قول گوید مرا چنان گمان است که در این سلسله حدیث او جمله ٔ «عن خبیب » زیاده است اما در این حدیث نیز اختلاف می باشد، من (= صاحب اصابه ) می گویم و ابن منده نیز از طریق ابی مسعود از ابن ابی فدیک از ابن ابی ذئب اخراج کرده و گفته است من در این حدیث عبارت «عن جده » را نیز دیده ام و باز گفت ابومسعود چنین حدیث کرده است ولی غیر او «عن جده » را نگفته است . من (= صاحب اصابه ) میگویم ابوداود و نسائی و ترمذی و طبرانی و عبدبن حمید و غیر آنها چنین اخراج کرده ولی نگفته اند «عن جده »، ولی ابن شاهین از طریق عاصم و عبدان از طریق ابن عماره و این دو (عاصم و ابن عماره ) از ابن ابی ذئب اخراج کرده و در آن گفته اند «عن معاذبن خبیب عن ابیه » و ابن عمارة کلمه ٔ خبیب جهنی را نیز افزوده و گویی نسبت بجد او داده و سپس ابن عمارة بر ظاهر آن عبارت اعتماد کرده است . ابن قانع و طبرانی و جز آن دو او را از سحابیان آورده اند. (از الاصابة قسم 1 ص 104)
واژه های همانند
۱۱ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۲ ثانیه
خبیب . [ خ َ ] (ع مص ) مصدر دیگر خب وخبب است به معنی بوییدن . (از تاج المصادر بیهقی ).
خبیب . [ خ َ ] (ع اِ) شکاف زمین بدرازا. (از منتهی الارب ) (آنندراج ).
خبیب . [ خ ُ ب َ ] (اِخ ) نام موضعی است بمصر بنابر قول نصر ۞ . ابن السکیت آنرا حلوان مصر آورده است و کثیر آن را در این ابیات نامبرده : ا...
خبیب . [ خ ُ ب َ ] (اِخ ) ابن اِساف بن عنبةبن عمروبن خدیج بن عابربن جشم بن الحارث بن الخزرج بن الاوس الانصاری الاوسی . از صحابیان بوده . ا...
خبیب . [ خ ُ ب َ ] (اِخ ) ابن عبدالرحمن بن ادرک . وی ازراویان ضعیف حدیث است و نام حقیقی او حبیب است نه خبیب . (از لسان المیزان ج 2 ص 39...
خبیب . [ خ ُ ب َ ] (اِخ ) ابن عبداﷲبن زبیر در سیرة عمربن عبدالعزیز آمده است : زبیربن بکار گفت : خبیب بن عبداﷲبن زبیر بزرگترین فرزند عبداﷲ بود ...
خبیب . [ خ ُ ب َ ] (اِخ ) ابن عدی بن مالک بن مجدعةبن جحجنی بن عوف بن کلفةبن عوف بن عمروبن عوف بن مالک بن الاوس الانصاری الاوسی . وی از ب...
خبیب . [ خ ُ ب َ ] (اِخ ) ابن اسود. وی از صحابیان بود. عبدان از ابی نمیله از ابن اسحاق آورده : وی از حجازیان و از بنی نجار و مولای ایشان بو...
خبیب . [ خ ُ ب َ ] (اِخ ) ابن ثابت . وی جواد و فصیح و محدث بود. (از منتهی الارب ).
خبیب . [ خ ُ ب َ ] (اِخ ) ابن حارث . وی صحابی بوده است . ابوموسی از قول ابن شاهین نام او را چنین آورده ولی در ضمن گفته است که ابن شاه...