۱۷ مورد، زمان جستجو: ۰.۳۰ ثانیه
خذ. [ خ َ ] (مزید مؤخر امکنه ) این کلمه برای بیان مکان بکار می رود، چون :تغانخذ، صیخذ، حصن خذیمنکن . (یادداشت بخط مؤلف ).
خذء. [ خ َذْءْ ] (ع مص ) فروتنی نمودن و منقاد شدن کسی را. خذوء. خذاء. (منتهی الارب ) (از متن اللغة) (از تاج العروس ).
خذء. [ خ َ ذَ ] (ع اِمص ) ضعف نفس . (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء).
خز. [ خ َ ] (اِ) بلندی بیرون ران . (از برهان قاطع) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (انجمن آرای ناصری ) : از بلندی و ز پهنی و بزرگی که نمودراست گفت...
خز. [ خ َزز ] (ع مص ) خار بر سر دیوارنهادن تا کس برآمدن نتواند. (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از اقرب الموارد) (از لسان العرب ). پرچین برد...
خز. [ خ َزز ] (ع اِ) جانوری است معروف که از پوست آن پوستین سازند. (برهان قاطع). جانوری مانند سمور که از پوست وی پوستین سازند. (ناظم الا...
[ خَ ] در گویش عامیانه: تکراری، از مد افتاده، کهنه، شیء یا فردی که [دیگر] دارای جذابیت نیست.
در اصطلاح امروزی، به چیز تکراری یا چیزی که بیش از حد از ...
خظ. [ خ َظظ ] (ع مص ) سست و فروهشته گردیدن تن . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ).- فرس خظ بظ ؛ اسب آگنده گوشت .(منتهی الارب ).
گوش خز. [ خ َ ] (اِ مرکب ) (از: گوش + خز، خزنده =گوش خزک ). (از حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). جانوری است که آن را هزارپا میگویند. (برهان ). کرم ...