اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

داق

نویسه گردانی: DʼQ
داق . [ داق ق ] (ع ص ) عیب گوی مسلمانان . ج ، دَقَقَة. (منتهی الارب ). ظاهرکننده ٔ عیوب مردم . (از اقرب الموارد). || کوبنده : و خاصیته (خاصیة الطلق ) انه لو دقه الداق ... لم تعمل فیه شیئاً. (ابن البیطار).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱۱۹ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۷ ثانیه
داغ خوردن . [ خوَرْ / خُرْ دَ ] (مص مرکب ) داغ شدن . دارای داغ گشتن . اثر داغ یافتن عضوی .
داغ خورده . [ خوَرْ / خُرْ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) اثر داغ پدید آمده بر. داغ شده . دارای داغ گشته . داغ دیده .
داغ داشتن . [ ت َ ] (مص مرکب ) نشان داشتن . علامت داشتن : ناگزران دل است نوبت غم داشتن جبهت آمال را داغ عدم داشتن . خاقانی .- داغ بر ج...
داغ دوختن . [ ت َ ] (مص مرکب ) این ترکیب در آنندراج آمده است وظاهراً معنای بهم آمدن زخم و ریش داغ معنی میدهد.
داغ بناگوش . [ ب ُ ] (ص مرکب ) که بناگوش وی داغ شده باشد. که بناگوش وی بآهن تفته داغ کرده باشند.
تاشلی داغ . (اِخ ) از کوههای مرتفع شرق آذربایجان . رجوع به جغرافیای تاریخی غرب ایران تألیف کریمی ص 24 شود.
بینگول داغ . [ گُل ْ ] (اِخ ) بنگول داغ . کوه هزاربرکه . رشته ٔ کوه ارمنستان ، در شرق ترکیه ٔ آسیاو شمال غربی دریاچه ٔ وان ، بلندترین قلعه اش د...
داغ باطله . [ غ ِ طِ ل َ / ل ِ ] (ترکیب اضافی ) داغی که بر اسب و استر زنند بعلامت بی مصرفی و ازکارافتادگی آن . داغ که بحیوان ازکارافتاده ز...
داغ و دروش . [ غ ُ دِ رَو / رُو ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) داغ دروش . داغ و درفش . رجوع به داغ درفش و داغ و درفش و ترکیبات داغ شود.
قره جه داغ . [ ق َ رَج َ ] (اِخ ) یکی از ولایات آذربایجان است . آذربایجان معمولاً به چند ناحیه ٔ مجزی تقسیم میشود که برحسب نظریات والی وقت...
« قبلی ۳ ۴ ۵ ۶ ۷ ۸ صفحه ۹ از ۱۲ ۱۰ ۱۱ ۱۲ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.