اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

داق

نویسه گردانی: DʼQ
داق . [ داق ق ] (ع ص ) عیب گوی مسلمانان . ج ، دَقَقَة. (منتهی الارب ). ظاهرکننده ٔ عیوب مردم . (از اقرب الموارد). || کوبنده : و خاصیته (خاصیة الطلق ) انه لو دقه الداق ... لم تعمل فیه شیئاً. (ابن البیطار).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱۱۹ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۵ ثانیه
داغ حبش . [ غ ِ ح َ ب َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) داغ سیاه . نشان سیاه که از داغ بر چهره یا اندام پدید آرند : روی تاجیکانه ات بنمای تا داغ...
داغ دیده . [ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) چیزی که باو داغ رسیده باشد مانند متاع آب دیده . (آنندراج ). لکه دار. داغدار. تباهی دیده و زیان رسیده باشد. ...
آغ و داغ . [ غ ُ ] (ص مرکب ، از اتباع ) در تداول عوام ، آغ و داغ چیزی یا کسی بودن ؛ سخت خواهان و شیفته ٔ او بودن . عاشق غاش کسی یا چیزی ب...
ارجیش داغ . [ اَ ] (اِخ ) ۞ (کوه ...) ارژه (در لاتینی : اَرژِئوس مُنس ) کوهی است در جنوب آسیای صغیر، که از انشعابات توروس محسوب میشود.
داغ برروی . [ ب َ ] (ص مرکب ) داغ بررو. کنایه از غلام و پرستار. (آنندراج ) : حبش داغ برروی فرمان اوست سیه پوشی زنگ ز افغان اوست . نظامی .رجوع...
داغ بردن . [ ب ُ دَ ] (مص مرکب ) محو کردن اثر داغ . || قرین حرمان و دل سوختگی شدن : بی تو داغ همنشینان زین گلستان میبرم از سبکروحان چو ...
داغ برران . [ ب َ ] (ص مرکب ) دارای نقش و علامت داغ بر ران و فخذ. رجوع به ترکیبات کلمه ٔ داغ شود.
داغ بستن . [ ب َ ت َ ] (مص مرکب ) داغدار کردن . نشان داغ در او پدید آوردن : بدل صد داغم از هر تار کاکل میتوان بستن باین تار محبت دسته ٔ گل ...
داغ بلند. [ غ ِ ب ُ ل َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کنایه از نشانی باشد که بسبب سجده کردن بسیاری در پیشانی مردم بهم رسد. (برهان ). داغ بلند...
داغ رفتن . [ رَ ت َ ] (مص مرکب ) زایل شدن اثر داغ . داغ شستن . (آنندراج ). دور کردن داغ . مقابل داغ ماندن . (از آنندراج ) : ساقی ز می کدورت ...
« قبلی ۱ ۲ ۳ ۴ صفحه ۵ از ۱۲ ۶ ۷ ۸ ۹ ۱۰ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.