اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

دعرة

نویسه گردانی: DʽR
دعرة. [ دَ رَ ] (ع اِمص ) به معانی دَعَرة است . (از منتهی الارب ). رجوع به دعرة شود. || عیب . (ذیل اقرب الموارد از لسان ).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۵۰ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۰ ثانیه
دعرة. [ دَ ع َ رَ ] (ع اِمص ) تباهی . (منتهی الارب ). || فسق . (منتهی الارب ) (از ذیل اقرب الموارد). || پلیدی . (منتهی الارب ). خبث . (ازذیل...
دعرة. [ دَ ع ِ رَ ] (ع اِمص ) به معانی دَعارة است .(از اقرب الموارد). رجوع به دَعارة و دَعَرة شود.
دعرة. [ دُ رَ ] (ع اِ) واحد دُعر. یکی دُعر. (از اقرب الموارد). رجوع به دُعر شود.
دعرة. [ دُ ع َرَ ] (ع ص ) شخص خائن که یاران خود را عیب کند. (از اقرب الموارد از لسان ). دُعَر. و رجوع به دعر شود.
دارة. [ رَ ] (ع اِ) ریگزار. (منتهی الارب ). || سرای . || قبیله . || زمین وسیع میان کوهها. || هر چیز که محیط چیزی باشد. || خرمن ماه . ها...
دارة. [ رَ ] (اِخ ) شهری است از توابع خابور (در بین النهرین ). (معجم البلدان ). || نام موضعی است و در شعر طرماح آمده است . (معجم البلدان ).
داره . [ رَ / رِ ] (اِ) وظیفه و راتب . (برهان ). || مخفف دائره . (برهان ).
داره . [ رِ ] (اِخ ) موافق نوشته ٔ موسی خورنی مورخ ارمنی اسم نهمین پادشاه اشکانی یعنی همان کسی است که ما بعنوان بلاش اول میشناسیم . ر...
[ ر ِ ]داس درو که تیغه آن کشیده و نوک تیز و برخی از اقسام آن دارای دندانه های ریز است. نوع بلند آن را کشاورزان برای کوتاه کردن علفزار به کار می ب...
دارة هضب . [رَ ت ُ هََ ] (اِخ ) نام جایی است . (معجم البلدان ).
« قبلی صفحه ۱ از ۵ ۲ ۳ ۴ ۵ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.