اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

دعرة

نویسه گردانی: DʽR
دعرة. [ دَ رَ ] (ع اِمص ) به معانی دَعَرة است . (از منتهی الارب ). رجوع به دعرة شود. || عیب . (ذیل اقرب الموارد از لسان ).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۵۰ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۴ ثانیه
دارة خنزر.[ رَ ت ُ خ َ / خ ِ زَ ] (اِخ ) در اشعار بعض شاعران عرب نام آن آمده است و آن را دارة منزر نیز گفته اند. رجوع به معجم البلدان و رج...
دارة داثر. [ رَ ت ُ ث ِ ] (اِخ ) نام موضعی در زمین فزاره است ودر اثر نام آبی است در آن ناحیه . (معجم البلدان ).
دارة دمون . [ رَ ت ُ دَم ْ مو ] (اِخ ) موضعی است و شاعری از آن نام برده . (معجم البلدان ).
دارة رفرف . [ رَ ت ُ رَ رَ ] (اِخ ) نام موضعی است و در شعر راعی آمده است . (معجم البلدان ).
دارة جلجل . [ رَ ت ُ ج ُ ج ُ ] (اِخ ) ابن درید در کتاب «البنین و البنات »آرد: دارةجلجل میان شعبی و حسلات و وادی المیاه و بردان قرار دارد... (...
دارة اهوی . [ رَ ت ُ اَهَْ وا ] (اِخ ) از ارض هجر است . (معجم البلدان ).
دارة باسل . [ رَ ت ُ س ِ ] (اِخ ) ابن سکیت از آن نام برده است . یاقوت گوید گمان میکنم صحیح آن دارةماسل باشد که پس از این گفته میشود. (م...
دارةبحتر. [ رَ ت ُ ب ُ ت ُ ] (اِخ ) موضعی است در وسط اجاء که یکی از دو کوه طی باشد. (معجم البلدان ).
نگه داره . [ ن ِ گ َه ْ رَ / رِ ] (نف مرکب ) مخفف نگاه دارنده و نگه دارنده . (برهان قاطع) (آنندراج ). حافظ. مستحفظ. (ناظم الاطباء). به این معنی...
دارة واسط. [رَ ت ُ س ِ ] (اِخ ) نام موضعی است . (معجم البلدان ).
« قبلی ۱ ۲ ۳ صفحه ۴ از ۵ ۵ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.