اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

ذأب

نویسه گردانی: ḎʼB
ذأب . [ ذَءْب ْ ] (ع ص ، اِ) آواز سخت . || غَرْب ٌ ذَاءْب ٌ؛ دلو بسیارجنبان در برشدن و فروشدن .
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۴۳ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۲ ثانیه
ذأب . [ ذَءْب ْ ](ع مص ) راندن . (زوزنی ). از پس راندن . (منتهی الارب ). || دفع کردن . || خوار داشتن . (زوزنی ). حقیر پنداشتن . (منتهی الارب )...
ذاب . [ ذاب ب ] (ع ص ) نعت فاعلی از ذب . بعیرٌ ذاب ؛ لا یتقارّ فی مکان واحد. شتر که در یک جای قرار نگیرد.
ذاب . (ع اِ) عیب . (مهذب الاسماء). ذام . ذَیم . ذان . ذین : آهو. || (ص ) سخت تشنه چنانکه لبها خشک شده باشد از تشنگی . (مهذب الاسماء).
زأب . [ زَءب ْ ] (ع مص ) نوشیدن آب . (تاج العروس بنقل از اصمعی ). || تند نوشیدن آب را. (تاج العروس ) (اقرب الموارد). نوشیدن آب را. (آنند...
زأب . [ زَءب ْ ] (ع اِ) تحریف ساپو ۞ (صابون ) است . (از دزی ج 1 ص 576).
ظأب . [ ظَءْب ْ ] (ع اِ) بانگ و فریاد و غوغا. || سخن . || آواز تکه هنگام مست شدن . آواز بز کوهی گاه برجستن بر ماده . || ستم . || شوی ...
ضاب . (ع اِ) درختی تلخ مثل حنظل و زقّوم . (آنندراج ) (غیاث اللغات ).
ظاب . (ع اِ) رجوع به ظأب شود.
زاب . (اِ) بمعنی صفت باشد. (برهان ).
زاب . (اِخ ) نهری است میان سوراء و واسط ونهر دیگری است نزدیک آن و بر هر واحد آن (زاب ها) روستائی است و هر دو روستا را زابان گویند و یا اصل ...
« قبلی صفحه ۱ از ۵ ۲ ۳ ۴ ۵ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.