اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

ذأب

نویسه گردانی: ḎʼB
ذأب . [ ذَءْب ْ ] (ع ص ، اِ) آواز سخت . || غَرْب ٌ ذَاءْب ٌ؛ دلو بسیارجنبان در برشدن و فروشدن .
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۴۳ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۵ ثانیه
زاب . (اِخ ) شهری کوچک است که آن را ریغ نیز گویند و ریغ بلغت بربری بمعنی شوره زار است . و اهالی آن شهر را ریغی گویند. (از معجم البلدان ).
زاب . (اِخ ) شهری است به اندلس یا روستائی است ازآن . (منتهی الارب ). و در قاموس الاعلام آمده است : خطه ای است در قسمت جنوبی جزائر ایالت ...
زاب . (اِخ ) ناحیه ٔ پهناوری است در مغرب که رود بزرگی از آن میگذرد و کنارش شهرستانها و قریه هائی بزرگ و بهم پیوسته واقع شده است . و از همی...
زاب . (اِخ ) روستاها و قصباتی را که بر کنار زاب اعلی و زاب اسفل قرار دارد [ منظور دو رودی است که بین بغداد و واسط جاری است ] زاب گویند، و...
زاب . (اِخ ) بلادی است میان آذربایجان و طبرستان . ابن خلدون گوید: بلاد زاب بین آذربایجان و ارمینیه و بلاد ابواب است تا دریای مازندران . (م...
زاب . (اِخ ) نام یکی از پادشاهان عجم و آن پسر نودک پسر منوچهر است ، و نهرهای موسوم به زاب منسوب بدوست . (قاموس ). نام پادشاهی است از پاد...
زاب . (اِخ ) بن طهماسب . رجوع به زاب در همین لغت نامه شود.
زآب . [ زُ ] (ع اِمص ) تغییر و برگشتگی . یقال : الدهر ذوزآب ۞ ؛ ای انقلاب . و گفته شده است که زآب مصحف زوآت «جمع زوءة» است . (از اقرب المو...
زعب . [ زَ ] (ع مص ) پر کردن آوند را. || بریدن و پاره کردن آوند را. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || پر گردی...
زعب . [ زِ ] (ع مص ) دفع کردن مر او را [ (کسی را) ] قطعه ای از مال . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). دفع کردن و پاره ای از چیزی فرا کسی دا...
« قبلی ۱ صفحه ۲ از ۵ ۳ ۴ ۵ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.