ذأط
نویسه گردانی:
ḎʼṬ
ذأط. [ ذَءْ طْ ] (ع مص ) ذأطة. ذبح کردن . || خَوَه کردن . (تاج المصادر بیهقی ). || سخت خبه کردن چنانکه زبان خبه شده بیرون افتد. || ذاط اناء؛ پر کردن آوند و پر شدن آوند. (لازم و متعدی است ) مشک پر کردن . (تاج المصادر بیهقی ).
واژه های همانند
۳۳۹ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۹ ثانیه
ذات اطلاح . [ ت ُ اَ ] (اِخ ) موضعی است به شام و از آنجا تا بلقاء یکشبه راه است و گویند جائی است بدان سوی وادی القری . (المرصع). و مقریزی ...
ذات اکلیل . [ ت ُ اِ ] (ع ص مرکب ) چتری . تاجدار. ذواکلیل (گیاه ) ۞ .
ذات الاثل . [ تُل ْ اَ ] (اِخ ) اثل نوعی گز است و صاحب نصاب گوید شوره گز. و ذات الاثل موضعی است در بلاد تیم اﷲبن ثعلبة و در این مکان میان...
ذات الکبد. [ تُل ْ ک َ ب ِ ] (ع اِ مرکب ) آماس جگر. ورم کبد. نزد پزشکان ورمی است که در کبد عارض شود از مواد گرم یا سرد که به کبد ریزد و متو...
ذات الکرش . [ تُل ْ ک َ ] (اِخ ) از زبیربن عوام آرند، که بروز بدر، عبیدةبن سعیدبن عاصی را دیدم بر اسبی و زرهی تمام در برکه تنها دو چشم وی ...
ذات الکوم . [ تُل ْ ] (اِخ ) نام قریه ای به جیزه .
ذات الکهف . [ تُل ْ ک َ ] (اِخ ) موضعی است در شعر عوف بن الأحوص : یسوق صریم شأها من جلاجل الی ّ و دونی ذات کهف و قورها.و در شعربشربن ابی ...
ذات اللظا. [ تُل ْ ل َ ] (اِخ ) موضعی است از حرةالنار. و حرةالنار در میان وادی القری و تیما از دیار غطفان است . (المرصع).
ذات المر. [ تُل ْ م َ ] (ع ص مرکب ، اِ مرکب ) سورتی از قرآن که به الف لام میم راء آغاز می شود.
ذات الملح . [ تُل ْ م َ ] (اِخ ) نام موضعی است .