ذأط
نویسه گردانی:
ḎʼṬ
ذأط. [ ذَءْ طْ ] (ع مص ) ذأطة. ذبح کردن . || خَوَه کردن . (تاج المصادر بیهقی ). || سخت خبه کردن چنانکه زبان خبه شده بیرون افتد. || ذاط اناء؛ پر کردن آوند و پر شدن آوند. (لازم و متعدی است ) مشک پر کردن . (تاج المصادر بیهقی ).
واژه های همانند
۳۳۹ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۶ ثانیه
ذات الصدع . [ تُص ْ ص َ ] (ع ص مرکب ) زمینی که روئیدن گیاه و تفجیر آب و جز آن آن را شکافته باشد. (المرصع).
ذات الشمیط. [ تُش ْ ش َ ] (اِخ ) ریگی است بنی تمیم را و در آنجا گزنه و غضا روید. (المرصع).
ذات الصفا. [ تُص ْ ص َ ] (اِخ ) نام قریه ای به فیوم . || نام ماری یا قسمی مار که نابغه ذکر آن را در شعر آورده و قصه ای دارد.
ذات الودع . [ تُل ْ وَ دَ] (اِخ ) سفینه ٔ نوح . کشتی نوح . ۞ || اوثان . بتها. یا بتی بعینه . || کعبة. خانه ٔ کعبه ، از اینرو که بر پرده های و...
ذات انمار. [ ت ُ اَ ] (اِخ ) در مجمل التواریخ والقصص چ بهار ص 177 آمده است : الأیهم بن جبلة، بیست و هفت سال و دو ماه پادشاه بود و خداوند ت...
ذات أنواط. [ ت ُ اَن ْ ] (اِخ ) انواط جمع نوط باشد، چنانکه نباط، و آن هر چیزی باشد که از چیزی درآویزند و ذات انواط نام درختی بجاهلیت قریش ر...
ذات انیار. [ ت ُ اَن ْ ] (ع ص مرکب ) ناقة ذات انیار، ناقة ذات نیرین . رجوع به ذات نیرین شود.
ذات اوشال . [ ت ُ اَ ] (اِخ ) اوشال جمع وشل به معنی آب اندک است . و ذات اوشال نام موضعی است بر طریق شام . نصیب در مدیح سلیمان بن عبدالم...
ذات اوعال . [ ت ُ اَ ] (اِخ ) نام هضبه ای است به نجد و بدانجا چاهی . امرءالقیس گوید : و تحسب سلمی لاتزال کعهدنابوادی الخزامی او علی ذات اوع...
ذات اوهام . [ ت ُ اَ ] (اِخ ) نام موضعی نزدیک سرندیب که گرشاسب با مهراج آنگاه که بتسخیر سرندیب رفتند یکهفته بدانجا مقام کردند : بیک هفته ...