ذرعة
نویسه گردانی:
ḎRʽ
ذرعة. [ ذَ ع َ ] (اِخ ) ابن شریک . نام یکی از قتله ٔ حسین بن علی ، سیدالشهداء علیهماالسلام است . رجوع به حبیب السیر ج 1 ص 247 شود.
واژه های همانند
۳۰ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۴ ثانیه
زرعه . [ ] (اِخ ) نام قریه ای از بلاد حوران نزدیک قریه ٔ صنمین چون از دمشق به حجاز روند. (ابن بطوطه ، یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
ذراءة. [ ذُ ءَ ] (ع اِ) سپیدی که پدید آید در سر. (مهذب الاسماء).
ذراح . [ ذَ ] (ع ص ) لبن ذراح ؛ شیر با آب آمیخته .
ذراح . [ ذُ / ذُرْرا ] (ع اِ) ذروح . رجوع به ذروح و ذراریح شود.
ذراح . [ ذَ ] (اِخ ) دژی است به صنعاءِ یمن .
ظراة. [ ظَ ] (اِخ ) نام جایگاهی است .
زراح . [ زُرْ را ] (ع ص ) خوش حرکات . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
زراه . [ زَ ] (اِ) مطلق دریا را گویند و به عربی بحر خوانند. (برهان ). دریا. (فرهنگ رشیدی ) (انجمن آرا) (آنندراج ). دریا و بحر. (ناظم الاطباء). او...
ضراءة. [ ض َ ءَ ] (ع مص ) آزمند و حریص گردیدن . (منتهی الارب ).
ضراح . [ ض ِ ] (اِخ ) موضعی است ، و در اخبار نام آن آمده است . (معجم البلدان ).