اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

ذعط

نویسه گردانی: ḎʽṬ
ذعط. [ ذَ ] (ع مص )سبک گلو بریدن کسی را یا عام ّ است . (منتهی الارب ).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۳۳۵ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۷ ثانیه
ذات العشر. [ تُل ْ ع ُ ش َ ] (اِخ ) موضعی است به طریق حاجیان بصره نزدیک هجر. و موضعی نزدیک طنب و ماریة || ذات العشیرةَ. رجوع به ذات العش...
ذات العجم . [ تُل ْ ع َ] (اِخ ) نام اسب حنظلةبن اوس سعدی . (منتهی الارب ).
ذات العرض . [ تُل ْ ع َ ] (ع اِ مرکب ) داود ضریر انطاکی در تذکره ذیل کلمه ٔ شوصه و ذات جنب گوید: و یقال لما بین الکتفین منها ذات العرض و مقا...
ذات الطیر. [ تُطْ طَ ] (اِخ ) رجوع به ذات الدیر شود.
ذات العیص . [ تُل ْع ِ ] (اِخ ) نام موضعی است . تغلبی گوید : سألت عنهم و قد سدت اباعرهم من ابین رحبة ذات العیص فالعدن .(معجم البلدان ).
ذات العین . [ تُل ْ ع َ ] (ع اِ مرکب ) سلفینون . صریمةالجدی . عنبیة. فلومانن ۞ .
ذات العین . [ تُل ْ ع َ ] (ع اِ مرکب ) علت چشم . (آنندراج ).
ذات العین . [ تُل ْ ع َ ] (اِخ ) حمداﷲ مستوفی در نزهةالقلوب در ذیل عنوان و من واسط الی ثعلبیة گوید : از واسط تا شعشعة سی میل از او تا عیص سی ...
ذات القن . [ تُل ْ ق ِن ن ] (اِخ ) اکمه ای باشد بر کوهی از کوههای اجاء. (المرصع).
ذات سوار. [ ت ُ س ِ ] (اِخ ) زنی مجلّله و صاحب مکانت : لو ذات سوار لطمتنی .
« قبلی ۲ ۳ ۴ ۵ ۶ صفحه ۷ از ۳۴ ۸ ۹ ۱۰ ۱۱ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.