 
        
            روز
        
     
    
								
        نویسه گردانی:
        RWZ
    
							
    
								
        روز. [ رَ ] (ع  مص ) آزمودن . (تاج  المصادر بیهقی ). آزمودن  کسی  را و آزمودن  آنچه  نزد اوست . (از اقرب  الموارد) (از منتهی  الارب )(از ناظم  الاطباء) (آنندراج ).  ||  سنجیدن  سنگی  را برای  دانستن  وزن  آن . (از اقرب  الموارد).  ||  سنجیدن  و آزمودن  دینار را برای  دانستن  اندازه ٔ آن . (از اقرب  الموارد).  ||  برپای  داشتن  مرد ضیاع  خود را و اصلاح  کردن  آن  را. (از منتهی  الارب ) (از اقرب  الموارد) (از ناظم  الاطباء). برپای  داشتن و بر حرفت  خود بودن  و اصلاح  کردن . (آنندراج ).  ||  خواستن  و طلب  کردن  چیزی  را. (از منتهی  الارب ) (از اقرب  الموارد) (از ناظم  الاطباء) (از آنندراج ).
    
							
    
    
    
        
            واژه های همانند
        
        
            
    ۱۶۵ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۰ ثانیه
								
    
    
									
            
										
                
                
                    
											
                        ماه روز. (اِ مرکب ) تاریخ   ۞ . سال  و مه . (یادداشت  به  خط مرحوم  دهخدا). مخفف  آن  «مه  روز» لغةً به  معنی  حساب  روز و ماه  و توسعاً حساب  سال . (...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        سیه روز. [ ی َه ْ ] (ص  مرکب ) بدبخت . بی طالع. محروم . (ناظم  الاطباء) : چنین  پنداشت  فرهاد سیه روزکه  او را بود خواهد نیک  آن  روز. نظامی .مجنون  ز...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        روز دگر. [ زِ دِ گ َ ] (ترکیب  وصفی ، اِ مرکب ) روز قیامت . (غیاث  اللغات ) (آنندراج ). رجوع  به  روز دیگر شود.
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        روز سان . [ زِ ] (ترکیب  اضافی ، اِ مرکب ) روز عرض . روزی  که  سپاه  سان  میدهد. رجوع  به  سان  دادن  شود.
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        روز شدن . [ ش ُ دَ ](مص  مرکب ) دمیدن  صبح . روشن  شدن  صبحگاه  : می نپنداشتم  که  روز شودتا بدیدم  سحر که  پایان  داشت . سعدی .سخت  بذوق  میدهد باد ز...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        روز عرض . [ زِ ع َ ] (ترکیب  اضافی ، اِ مرکب ) روز سان . رجوع  به  عرض  و سان  شود.  ||  روز قیامت  : پس  بود ظلمات  بعض  فوق  بعض نی  خرد یار و نه  د...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        روز گرد. [ گ َ ] (اِ مرکب ) آفتاب . (ناظم  الاطباء) (از مجموعه ٔ مترادفات ) (از فرهنگ  شعوری ). یکی  از نامهای  آفتاب  است . (از برهان  قاطع) (ازانجمن...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        روز بخش . [ زِ ب َ ] (ترکیب  اضافی ، اِ مرکب ) روز ازل . (آنندراج ) (غیاث  اللغات ). رجوع  به  روز ازل  و «ازل » شود.
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        روز ازل . [ زِ اَ زَ ] (ترکیب  اضافی ، اِ مرکب ) روزی که  زمان  با آن  آغاز شده  است . روز الست  : مرا روز ازل  کاری  بجز رندی  نفرمودند. حافظ.رجوع  ب...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        روز بار. [ زِ ] (ترکیب  اضافی ، اِ مرکب ) روزی  که  پادشاهان  دیوان  کنند و بار عام  دهند : علی  عالی  اعلا که  چوب  حاجب  اوسر ینال  و تکین  را بروز ...