 
        
            روز
        
     
    
								
        نویسه گردانی:
        RWZ
    
							
    
								
        روز. [ رَ ] (ع  مص ) آزمودن . (تاج  المصادر بیهقی ). آزمودن  کسی  را و آزمودن  آنچه  نزد اوست . (از اقرب  الموارد) (از منتهی  الارب )(از ناظم  الاطباء) (آنندراج ).  ||  سنجیدن  سنگی  را برای  دانستن  وزن  آن . (از اقرب  الموارد).  ||  سنجیدن  و آزمودن  دینار را برای  دانستن  اندازه ٔ آن . (از اقرب  الموارد).  ||  برپای  داشتن  مرد ضیاع  خود را و اصلاح  کردن  آن  را. (از منتهی  الارب ) (از اقرب  الموارد) (از ناظم  الاطباء). برپای  داشتن و بر حرفت  خود بودن  و اصلاح  کردن . (آنندراج ).  ||  خواستن  و طلب  کردن  چیزی  را. (از منتهی  الارب ) (از اقرب  الموارد) (از ناظم  الاطباء) (از آنندراج ).
    
							
    
    
    
        
            واژه های همانند
        
        
            
    ۱۶۵ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۷ ثانیه
								
    
    
									
            
										
                
                
                    
											
                        چتر روز. [ چ َ رِ ] (ترکیب  اضافی ، اِ مرکب )کنایه  از آفتاب  عالمتاب  است . (برهان ) (مجموعه ٔ مترادفات ). کنایه  از آفتاب  است . (انجمن  آرا) (آنندر...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        تیره روز. [ رَ / رِ ] (ص  مرکب ) تیره بخت  و تیره کوکب  و تیره سرانجام ، کنایه  از مدبر و بدبخت . (آنندراج ). تیره روزگار. بدبخت . (ناظم  الاطباء) : ی...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        چشم  روز. [ چ َ / چ ِ م ِ ] (ترکیب  اضافی ، اِ مرکب ) کنایه  از آفتاب . (آنندراج ). کنایه  از خورشید و نور آن  : ناوک  عصمت  بدوزد چشم  روزگر کند در س...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        پنج  روز. [ پ َ ] (اِ مرکب ) کنایه  است  از مدت  اندک  چنانکه  گویند دنیا پنج  روز است  : گل  همین  پنج  روز و شش  باشدوین گلستان  همیشه  خوش  باشد.سع...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        تباه روز. [ ت َ ] (ص  مرکب ) تیره روز. بدبخت . کسی  که  روزگارش  تباه  باشد. رجوع  به  تباه  شود.
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        اسپه روز. [ اِ پ َ ] (اِخ ) قصری  بطبرستان  که  در افسانه ها گویند بناکرده ٔ دیوسفید است  و آنرا بسال  867 هَ .ق . / 1462 - 1463 م . ملک  اسکندر مرمت ...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        اسپی روز. [ اِ ] (اِخ ) اسپه روز. اسپی ریز. رجوع  به  اسپه روز شود.
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        روز جستن . [ ج ُ ت َ ] (مص  مرکب ) در شعر زیر از فردوسی ظاهراً کنایه  از جستن  بخت  و اقبال  است  : از آن  پس  که  بنمود پنجاه وهشت بسر بر فراوان شگفت...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        روز پسین . [ زِ پ َ ] (ترکیب  وصفی ، اِ مرکب ) روز آخرین .  ||  روز قیامت . (ناظم  الاطباء):پرستش  همان  پیشه  کن  یا نیازهمه  کار روز پسین  را بساز. ...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        روز حساب . [ زِ ح ِ ] (ترکیب  اضافی ، اِ مرکب ) روز قیامت  که  بحساب  اعمال  رسند : دانم  که  نیست  جز که  بسوی  تو ای  خداروز حساب  و حشر مفر و وزر م...