گفتگو درباره واژه گزارش تخلف سالح نویسه گردانی: SALḤ سالح . [ ل ِ ] (اِخ ) ۞ از خانواده هود نبی و پسر او ارفحشدبن سام است و مدت عمر او را چهار صد و سی سال گویند. رجوع به شالخ و مجمل التواریخ و القصص ص 146 و 189 و تاریخ گزیده ص 30 شود. واژه های قبلی و بعدی واژه های همانند ۴۵۵ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۸ ثانیه واژه معنی صالح صالح . [ ل ِ ] (اِخ ) ابن ابی صالح . بهبهانی صاحب تعلیقه ذیل ترجمه ٔ محمدبن جعفر اسدی گوید وی وکیل امام بود ومحمدبن احمدبن یحیی از وی رو... صالح صالح . [ ل ِ ] (اِخ ) ابن ابی مریم ، مکنی به ابوخلیل . تابعی است . رجوع به ابوخلیل صالح شود. صالح صالح . [ ل ِ ] (اِخ ) ابن ابی مقاتل هروی . رجوع به صالح بن احمدبن یونس شود. صالح صالح . [ ل ِ ] (اِخ ) ابن احمد. او راست : کتاب «تاریخ همدان ». (کشف الظنون از سیرةالنبلاء). صالح صالح . [ ل ِ ] (اِخ ) ابن احمدبن ابراهیم بن حسن بن سلیمان . رجوع به صالح معلم شود. صالح صالح . [ ل ِ ] (اِخ ) ابن احمدبن حنبل ، مکنی به ابی الفضل . مولد وی بسال 203 هَ . ق . بود واحمد او را سخت دوست میداشت . چون از آغاز جوانی پا... صالح صالح . [ ل ِ ] (اِخ ) ابن احمدبن صالح بن احمدبن عمربن احمد، صلاح الدین بن شهاب بن السفاح حلبی . مولد وی بسال 795 هَ . ق . بود و حاضر مجلس ای... صالح صالح . [ ل ِ ] (اِخ ) ابن احمدبن عمر، قاضی صلاح الدین حلبی ، مکنی به ابی النسک و معروف به ابن سفاح . مولد وی به حلب بسال 710 هَ . ق . و ... صالح صالح . [ ل ِ ] (اِخ ) ابن احمدبن قاسم بن یوسف بن فارس بن سوار متابحی ، مکنی به ابی مسعود. وی در صیدا سکونت داشت و از پدر خویش و جماعتی دیگ... صالح صالح . [ ل ِ ] (اِخ ) ابن احمدبن محمدبن احمدبن صالح بن عبداﷲبن قیس بن هذیل بن یزیدبن عباس بن احنف بن قیس ، مکنی به ابی الفضل تمیمی همدان... تعداد نمایش: 10 20 50 100 همه موارد « قبلی ۱ ۲ ۳ صفحه ۴ از ۴۶ ۵ ۶ ۷ ۸ ۹ ۱۰ بعدی » نظرهای کاربران نظرات ابراز شدهی کاربران، بیانگر عقیده خود آنها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست. برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید. ورود