گفتگو درباره واژه گزارش تخلف سالح نویسه گردانی: SALḤ سالح . [ ل ِ ] (اِخ ) ۞ از خانواده هود نبی و پسر او ارفحشدبن سام است و مدت عمر او را چهار صد و سی سال گویند. رجوع به شالخ و مجمل التواریخ و القصص ص 146 و 189 و تاریخ گزیده ص 30 شود. واژه های قبلی و بعدی واژه های همانند ۴۵۵ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۳ ثانیه واژه معنی صالح صالح . [ ل ِ ] (اِخ ) ابن احمدبن محمدبن طه . او راست : الدراری و اللاَّل لمدح محمد و الاَّل و آن بسال 1308 هَ . ق . در دمشق طبع شده است . (... صالح صالح . [ ل ِ ] (اِخ ) ابن احمدبن محمدبن عزالدین محمد صغیربن شیخ الاسلام عزالدین محمد کبیربن خلیل ،اقضی القضاة صلاح الدین . وی از حلب بود و م... صالح صالح . [ ل ِ ] (اِخ ) ابن احمدبن یونس ، مکنی به ابوالحسین بزاز و معروف به قیراطی (صالح بن ابی مقاتل ). وی هروی الاصل است و از محمدبن معاو... صالح صالح . [ ل ِ ] (اِخ ) ابن احمد الحلبی . وی از احمدبن حنبل روایت کند. (مناقب احمدبن حنبل ص 97). صالح صالح . [ ل ِ ] (اِخ ) ابن احمد مرتینی . وی بسال 1218 هَ . ق . در ادلب از اعمال حلب متولد شد و هم بدانجا نشأت یافت و نزد پدرو دیگر علمای ادل... صالح صالح . [ ل ِ ] (اِخ ) ابن ادریس بن صالح ، مکنی به ابی سهل بغدادی . وی در دمشق حدیث گفت . او از یحیی بن محمدبن صاعد و از او تمام بن محمدبن عب... صالح صالح . [ ل ِ ] (اِخ ) ابن اسحاق جرمی . رجوع به صالح جرمی شود. صالح صالح . [ ل ِ ] (اِخ ) ابن اسحاق جهبذ. او از معرف بن واصل و از وی محمدبن منصور طوسی روایت کند. (تاریخ بغداد ج 9 ص 311). صالح صالح . [ ل ِ ] (اِخ ) ابن اسماعیل . از احمدبن حنبل روایت کند. (مناقب احمدبن حنبل ص 97). صالح صالح . [ ل ِ ] (اِخ ) ابن اسماعیل . وی هفتمین امیر از امرای بنی اخیضر است که درمکه و مدینه حکومت داشتند. در اواسط قرن چهارم هجری مدتی قلیل... تعداد نمایش: 10 20 50 100 همه موارد « قبلی ۱ ۲ ۳ ۴ صفحه ۵ از ۴۶ ۶ ۷ ۸ ۹ ۱۰ بعدی » نظرهای کاربران نظرات ابراز شدهی کاربران، بیانگر عقیده خود آنها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست. برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید. ورود